با خودم میروم
میروم خانه
کنار شومینه یخ زده
برای خودم چای داغ میریزم
با آن بیسکویتهای نارگیلی، که بویش هوشم را از سر میبرند
خودم را مهمان میکنم
مهمانی با موسیقی بیکلام
با چاشنی اشک
یکدل سیر فوران میکنم درونم را
خالی میکنم از مذاب آه و انگیزه
برای تداوم خویشتن، یک بغل آرامش هدیه میدهم به خودم
دیوانهوار، پای میکوبم
لبخند میزنم
قهقه کنا مویم را شانه میزنم
چای دیگر داغ نیست
سرد شده، مثل دلم
این تنم
جانم
روحم
روانم
خسته است…..
از کتاب ((با تو بودن)) نوشته بانو.انگزبانی