خلاصه کتاب بیشعوری

مقدمه نويسنده

مثل هر کس ديگري، من هم در تمام زندگي ام با بيشعورها سرو کار داشته و فکر مي کردم بيشعوري نوعي کمبود شخصيت است که صرفاً با اراده مي توان آن را اصلاح کرديا از بين برد.

اما حالا بيشعوري را مي شناسم، بيشعوري يک نوع اعتياد است. بدترين خصوصيت اين اعتياد آن است که بيشعورها ذره اي هم از بيشعوري شان آگاه نيستند. اين امر البته در مورد خود من هم صادق بود.

من تا مدت ها از نوشتن اين کتاب و حتي صحبت کردن در باره ي موضوعات آن ابا داشتم، چرا که دوست نداشتم تمام دنيا بفهمد که من آدم بيشعوري بوده ام . اما سرانجام وجدان، دوستان و بيمارانم من را متقاعد کردند که قبلاً همه ي دنيا فهميده اند که من بيشعور بوده ام و نوشتن يا ننوشتن در مورد آن از اين جهت بي فايده است، ولي شايد بتوانم با نوشتن سرگذشت خودم به بيشعورها ي ديگر کمک کنم تا بهبود يابند.

بعنوان يک بيشعور درمان شده، رنج و مشقتِ لازم براي درمان شدن را درک مي کنم، چيزي که هيچ آدم عاقلي دوست ندارد آن را تجربه کند، ولي وقتي آدم گرفتار بيشعوري شد، چاره ي ديگري برايش وجود ندارد. دير يا زود زندگي در مقابلت قد علم مي کند و مي گويد:”تو بيشعوري” شما هم در مقابلش تکذيبش مي کنيد، لگدش مي زنيد، با او جرو بحث مي کنيد، سعي مي کنيد فراموشش کنيد و فحشش مي دهيد. اما زندگي جا نمي زند.

 

 

 

مقدمه مترجم

 

 

آيا از اينکه همسايه تان زباله هايش را در جوي آب مي ريزد عصباني هستيد؟ تا بحال دلتان مي خواسته که يک صندلي را بر فرق پزشکي بکوبيد که وقتي بعد از ساعت ها انتظار و پرداخت حق ويزيت کلان موفق به ديدارش شده ايد، بدون اينکه اجازه بدهد در مورد بيماري تان توضيحي بدهيد شروع به نوشتن نسخه کرده است .

آيا وسوسه خفه کردن بزرگ تر هاي فاميل که دائماً مشغول فضولي و نصيحت و بزرگ تري اند زياد به سراغتان مي آيد؟

اگر پاسختان به اين پرسش، مثبت است، اين کتاب براي شماست . چرا که شما با بيشعور ها سرو کار داريد. اما اگر پاسختان به پرسش هاي بالا منفي است، احتمالاً خطر جدي تري شما را تهديد مي کند! هر چقدر که يک بيماري خطرناک تر و شايع تر باشد ،شناخت و مقابله با آن ضروري تر است، اما بيشعوري مهلک ترين عارضه ي تاريخ بشريت است.

بيشعوري حماقت نيست و بيشتر بيشعورها نه تنها احمق نيستند که نسبت به مردم عادي از هوش و استعداد بالاتري برخوردارند. خود خواهي ،وقاحت و تعرض آگاهانه به حقوق ديگران که بن مايه هاي بيشعوري است بيشتر از سوي کساني اعمال مي شود که از نظر هوشي، معلومات، موقعيت اجتماعي و سياسي و وضع مالي، اگر بهتر از عموم مردم نباشند، بدتر نيستند.

واقعيت دردناک آن است که در طول تاريخ، مسببان بيشترين آسيبهايي که بشريت متحمل شده است، آدم هاي بيشعور بوده اند و نه آدم هاي نادان.

بله…دنيا به کام بيشعورهاست و گويي سالهاست که بيشعور هاي جهان متحد شده اند! خاوير کرمنت اين واقعيت دردناک را موضوع کتاب طنز آميز خودش قرار داده است.

همانطور که خود نويسنده هم در ابتداي کتاب خاطر نشان ساخته، هيچ کدام از وقايع و نام هاي مذکور در کتاب واقعي نيست اما وجود مابه ازاهاي فراوان در ميان جامعه براي توصيفاتي که در هربخش از بيشعورهاي خاص شده است مي تواند تامل برانگيز، اثرگذار و البته نا اميد کننده باشد.

به عنوان يک طنز نويس اين کتاب را صرفاً به خاطر طنزآميز بودآن خواندم، اما اعتراف مي کنم که محتواي عميق آن تاثير زيادي بر روي منشِ شخصي خودم و درک و تحليلم از رفتارهاي اجتماعي ديگران داشته است.

 

 

 

“دو شگفتي بزرگِ جهان، اهرام مصر و مجسمه ابولهول نيست، اين است که

 

 

1) چرا بيشعورها به خودشان حق مي دهند اين قدر نفرت انگيز رفتار کنند؟

2) چرا از يادآوري اين نکته اين قدر مي رنجند؟

سنت اراکوليوس

شهيد صدر مسيحيت

(دست کم خودش اين طور فکر مي کرد)

 

 

 

 

بخش نخست:

چه کسی بیشعور است و چرا یک نفر باید بخواهد بیشعور باشد؟

1-سرگذشت فِرِد

از میان تمام مشاغل عالم، شغل وکالت چنان با بیشعوری در گیر است که بجاست این کتاب را با یک مورد از آن آغاز کنیم. سر گذشت فِرِد را از زبان خودش می شنویم.

روی صندلی کارم ولو شده بودم و آنقدر خسته بودم که نمی توانستم بقیه ی روز را تاب بیاورم. داشتم از دست می رفتم، انگار با ده نفر دعوا کرده بودم.

پیشخدمت تمام کتری را روی لباس من خالی کرد! می گفت که این کترش عمدی نبوده اما من که بچه نبودم. -به خاطرسرعت بالا- یک افسر پلیس متوقفم کرد و دو تا برگ جریمه داد دستم. وقتی سر کار ر سیدم ماشینم را در جای همیشگی پارک کردم. اما همین که پیاده شدم پایم توی یک تاپاله ی بزرگِ اسب فرو رفت حتماً یکی یکی داشت سر به سرم می گذاشت اما من و قت نداشتم تا پیدایش کنم خیلی ها در مظان اتهام بودند.

قبلاً هم گه گاهی بد بیاری هایی مثل این داشتم، اما حالا آن قدر زیاد شده اند که کلافه ام می کنند. من همیشه از شکست بیزار بودم. اما حالا دائماً باید طعم تلخ آن را احساس کنم و این امر خیلی افسرده و مایوسم می کند. من در تمام زندگی ام دست به هر کاری زده ام تا همیشه برنده باشم. البته خب، بعضی وقت ها هم مجبور می شدم برای برنده شدن کلک بزنم که خب آن هم جزو مزه کارها محسوب می شد. شیرین ترین لحظه هایم وقت هایی بود که می توانستم سر پدر و مادرم را طوری شیره بمالم که مجبور شوند دقیقاً همان کاری را بکنند که من خواسته بودم.

برادرهای بزرگم مرا به خاطر بچگی و کوچک تر بودنم مسخره می کردند من هم در عوض، برایم شیرین تر از آن نبود که روی همه ی آن ها را کم کنم و البته هر چه سنم بالاتر می رفت و بزرگ تر می شدم در این کار بیشتر و بیشتر موفق می شدم.

فکر می کنم پدرم هم هر بار که می دید من کارهای برادرهایم یا هرکس دیگری را که بزرگ تر بود تلافی میکنم خیلی خوشش می آمد. چند بار شنیده بودم که با صدایی که به سختی شنیده می شد گفته بود:” همین روزهاست که این اَنِچوچک، گُهی مثل پدر پیرش بشود.”

البته برنده بودن همیشه کار آسانی نیست. ضمناً فهمیدم که نباید به دیگران کوچک ترین فرصتی برای عرض اندام و موفقیت داد و هرگز هم ندادم. برای موفقیت در زندگی باید حقه های زیادی آمومخت و کوچک تریت فرصتی را از دست نداد.

یاد گرفتم ذروغ بگویم، حقه سوار کنم و رک و روراست ترین حقایق را طور دیگری وانمود کنم. … وکیل دادگستری موفقی شدم.

استفاده از قانون در یک مورد مشروع، هنر نیست و هر آدم تازه کاری از پس آن بر می آید، اما فقط یک استادکار خبره میتواند آن را در راستای منافع خودش و حتی اهداف خلاف قانونش به کار گیرد.

عاشق هنر نمایی در مقابل هیات منصفه ام. نهایتِ دست و پنجه نرم کردن با سیستم قضایی همین است که هشت نفر را متقاعد کنید که موکل شما مثل یک بچه ی شیر خواره پاک و معصوم است؛ حتی اگر پول هایی که از بانک دزدیده، همان جا توی جیبش قلمبیده باشد.

برنده شدن چیزی نیست که فقط از خودم انتظار داشته باشم باید همه ی کارمندان و زیر دستانم هم باید برنده باشند. من به هیچ کدامشان اجازه نمی دهم تقصیر ندانم کارهاشان را به گردن من بیندازند، چیزی که تحملش نمی کنم، آدمی ست که در مقابل من تیز بازی در آورد. با این حال از کشمکش دائمی با کارکنانم خسته می شوم. اصلاً وفاداری و عرق کاری ار بین رفته است. در سه سال گذشته، چند بار مجبور شده ام تمام کارکنان موسسه ام را عوض کنم .

در همین ماه گذشته سه نفر از موکلانم به اتهام قصور در دفاع ، از من شکایت کردند، قبول دارم در پرونده های آنان شکست خورده ام، اما تنها دلیل این امر فقط این بود که اعضای هیات منصفه آن قدر فهم و شعور نداشتند که قصه های زیرکانه ی من در آن ها اثر کند. بعضی از پرونده ها این طوری می شد.

اما اصلاً سر در نمی آورم چرا بعضی هایی که تمام عمرشان بازنده بوده اند، از یک باخت دیگر این قدر ناراحت می شوند و کولی بازی در می آورند. حالا شاید علت خستگی مرا بتوانید بفهمید. کم کم دارم به این نتیجه می رسم که این وضعیت، بهای برنده شدن به هر بهایی است و احتمالاً من دیگر نمی خواهم این بها را بپردازم.

من فِرِد را در چنین وضعیتی دیدم. او باید سه واقعیت مهم را درک می کرد:

1- او واقعاً برنده نبود، بلکه فقط یک بیشعور بود. بیشعوری نوعی بیماری است که وقتی شخص گرفتارش شد رفتار مردم ستیزانه ای در پیش می گیرد. در واقع فِرِد از زندگی خسته نشده بود، بلکه از بیشعور بودنش که باعث شده بود همه او را ترک کنند، خسته بود.

2- همین که شخصی به بیشعوری مبتلا شد، -بیشعوری- مثل انگل از بدن شخص بیمار تغذیه می کندو جدا شدن از او آن آسان نیست. وقتی کسی بفهمد با حقه بازی یا زور گویی می تواند پیروز میدان باشد، در دوری می افتد که خارج شدن از آن مشکل خواهد بود.

3- اگر بخواهی از بیشعوری نجات پیدا کنی، باید روی خودت کارهایی انجام بدهی. این واقعیت که بسیاری از مردم هم بیشعورند چندان اهمیتی ندارد. اگر بیشعوری، تنها دشمنت؛ خودت هستی و تنها کسی که می تواند بیشعوری را از بین ببرد خودِ تو هستی.

فِرِد از آن نوع بیشعور هایی بود که غیر قابل درمان اند؛ انسانی با ضمیر غیر قابل نفوذ. اولین بار که به او گفتم بیشعور است، کم نیاورد و پاسخ داد: “بیشعور باباته .”

جواب دادم :” راست می گویی. ولی نمی دانستم تو هم پدرم را می شناسی و دوستش بوده ای؟ ”

فِرِد گفت:” منظورم این بود که فحشت داده باشم.”

پرسیدم :”چرا؟ ”

“به خاطر اینکه اگر من بیشعورم تو هم بیشعوری. ”

گفتم:” خب به همین خاطر هست که می توانم بهت کمک کنم.”

بعدها فِرِد برایم گفت تنها دلیلی که باعث شد تصمیم به درمان بگیرد این بوده که من آن روزها او را گیج کرده ام. این نکته، مساله ی مهمی را روشن می سازد. مراحل درمان هر بیشعوری با بیشعور دیگر متفاوت است.

همیشه اقرار به بیشعور بودن و مردم آزاری و آن گاه عزم جدی برای تبدیل شدن به یک آدم با شعور گام اول است . -سپس- مراحل بعدی زیر در جهت درمان بیشعوری امکان پذیر می شود:

*- درک خصایل و شخصیت کاملاً پوچی که پایه و مایه ی بیشعوری شماست. به این پوچی در برخی از متدهای درمان ،”چاه “گفته می شود و در بقیه “چاله”.

*-فهمیدن این مطلب که پر کردن این چاه با تغییر رفتار امکان پذیر است.

*-هر بیشعوری که خودش را اصلاح می کند بیش از حد تصور به بهبود کیفیت زندگی بر روی کره زمین کمک می کند. انجام این تغییرات ساده نیست، چرا که به تغییرات بنیادی در نحوه ی تفکر و رفتار انسانی نیاز دارد.

خوشبختانه ماجرای فِرِد پایان خوشی داشت. او سر انجام فهمید که در دنیا، آدم های بازنده خیلی بیشتر از آدم های برنده اند و اگر می خواهد محبوب باشد باید بیشتر با بازنده ها باشد. ازدواج کرد.بی ام واش را به همان افسری که جریمه اش کرده بود (و معلوم شد که چشمش دنبال ماشینش بوده) فروخت و برای جبران توهین به کارکنانش به همه ی آنان پاداش داد.

بعد ها استعفاء داد و به نیروهای حافظ صلح پیوست . جلسه تودیع او به قدری شلوغ شده بود که در تاریخ موسسه سابقه نداشت.

 

 

 

 

2- چند سرگذشت دیگر

ممکن است برخی از خصوصیات خودتان را در سرگذشت فِرِد که پیشتر آمد تشخیص داده باشید. اما همه ی بیشعورهای موجود، در چنین احمق های جاه طلب، زور گو و خود ستایی خلاصه نمی شوند.

به عنوان نمونه چند تا از آن ها در روایت های زیر نشان داده شده اند.

*******

آلکسیس، قد بلند، جذاب و بلونداست. اکنون در آستانه ی چهل سالگی، خودش را در حرفه اش موفق، اما در یک رابطه عاطفی شکست خورده می داند. الکسیس همیشه محبوب پسرانی بود که می توانستند از عهده ی هوس رانی های او برآیند. رابطه بر قرار کردن با آلکسیس چندان کار مشکلی نبود. به راحتی هم می توانست به … منتهی شود. مثل این بود که یک نفر بخواهد روحش را به شیطان بفروشد.

آن ها برایش بهترین بهترین لباس ها و جواهرات را می خریدند و کمک هایی به او می کردند که هیچ وقت مجبور نبود جبران کند. از نظر او مردها فقط به درد این می خوردند که در برایش باز کنند و زیبایی اش را تحسین کنند.

الکسیس در یک آژانس تبلیغاتی به این موقعیت دست یافت. او در کارش مثل گربه بودف یعنی هیچ وقت مستقیماً با کسی درگیر نمی شد، اما با حیله گری، کار ِ خودش را را پیش می برد. او با استفاده از جذابیت شخصی اش توانست مشتری های زیادی را جذب آژانس کند و بسیاری از آن ها او را مسئول سفارش های خود کردند. با این حال آلکسیس از زندگی شخصی اش ناراضی بود.

هر چه سنش بالاتر می رفت سوال آزار دهنده ای بیش از پیش ذهنش را به خود مشغول می کرد؛ آیا او آدم موفقی بود و یا صرفاً یک تن فروش؟

البته او آن قدر مهارت داشت که به راحتی از این مساله ی غامض طفره برود، اما این سوال در ته ذهنش رسوب کرده بود. آلکسیس از هر کسی که می خواست بر او تسلط داشته باشد هم به سرعت می برید. سلطه ی مردان فقط در رختخواب برایش قابل تحمل بود و لا غیر.

الکسیس هیچ دوستی نداشت، همکارانش فقط از او تحقیر دیده بودند و دشمن خونی اش شده بودند. حتی نمی توانست با مادرش درد دل کند و نزد او آرامش داشته باشد، چون سال ها بود که با مادرش یک کلام هم حرف نزده بود. آلکسیسِ بیچاره، با استعداد، پولدار و موفق بود، اما با همه ی اینها، بدبخت بود. آیا او قربانی حسادت و بدخواهی دیگران شده بود؟ یا فقط بیشعور بود؟

وقتی که آلکسیس برای مشاوره نزد من آمد فهمیدم که مادرش از آن آدم های مستبد بوده که همیشه از او ایراد می گرفته و به ندرت به خاطر موفقیت هایش تعریف و تحسینش می کرده است.

تشخیص آسان بود. گفتم :”مادرت بیشعور است.” با عصبانیت پرسید :” شما ساعتی صد دلار از من پول می گیرید که چیزی را که خودم می دانم تحویلم بدهید؟ ” و داشت راه می افتاد برود که با انگششت اشاره کردم صبر داشته باشد. گفتم: “و تو بچه ی یک مادر بیشعور هستی.”

گفت:” خب ، این شد یک چیزی.”

گفتم:”تو خواسته ای بین خودت و خودخواهی های مادرت دیوار بلندی بکشی، اما این کار به بهای کشیده شدن یک دیوار بلند بین تو و تمام ارتباطات انسانی بوده.”

پرسید:”یعنی چه؟ ” شیر فهمش کردم:”یعنی اینکه تو هم بیشعور شده ای.”

با راهنمایی و کمک های من و یک گروه درمانی، او سرانجام توانست اعتیادش به بیشعوری را قبول کند و در یابد که چگونه این بیشعوری باعث شده که او برای حفظ موقعیت هایش، فریبکاری کند، دروغ بگوید و از دیگران سوء استفاده کند.

هوبرت بچه ی نه ساله ای بود که برای معالجه نزد من آوردند. پدر و مادرش “نکبت ” صدایش می کردند و در مدرسه درجه ی “مطلقاً کودن “داشت.

مورد هوبرت به سادگی ثابت می کرد که الزاماً همه ی بیشعورها محصول دوران کودکی و تربیت نابهنجار نیستند. مشکل اساسی هوبرت این بود که تحمل دیدن راحتی و خوشحالی دیگران را نداشت. مثلاً اگر چند تا دختر، بی سرو صدا، برای عصرانه ای دور هم جمع می شدند، هوبرت نمی توانست آرام بنشیند و حالشان را نگیرد.

البته هوبرت ویژگی های مثبتی هم داشت. مثلا ًاز آن بچه هایی بود که هیچ وقت برای قبول شدن در امتحانات تقلب نمی کرد. به جای این جور لوس بازی ها با یک تفنگ واقعی به ذر خانه ی معلمش می رفت و او را تا سر حد مرگ می ترساند تا نمره ی قبولی اش را بگیرد.

وقتی به او گفتم که بیشعور است نیشش تا بناگوش باز شد و گفت من اولین کسی هستم که این قدر خوب در باره ی او حرف نی زنم و از بیشعور نامیده شدنش خیلی اظهار خوشحالی کرد. آه از نهادم بر خاست و فهمیدم این از آن موارد واقعاً مشکل است.

حالا با مسرت اعلام می کنم که او بزودی مدال افتخارِ پیشاهنگی خواهد گرفت.

*******

والتر کشیش بود. او چهارده سال پیش به این کسوت در آمده بود و از آن مدت در دوازده کلسیا خدمت کرده بود. حرارت بسیاری در یادگیری انجیل و موعظه کردن داشت و خودش را متخصص امراض روانی و درمان گناه کاری می دانست.

والتر در خطابه هایش به صراحت می گفت که وظیفه ی ما آن است که در محضر خدا مواظب کوچک ترین اعمال و رفتارمان باشیم، جرا که با ارتکاب کوچک ترین خطایی، یکسر در دامن گناه می غلتیم. بعضی وقت ها والتر در هنگام موعظه حالت عصبی و تهاجمی به خود می گرفت، به طوری که هر آدم عاقلی از علاقه و جدیت والتر برای ایجاد دافعه شگفت زده می شد.

اوضاع به همین منوال بود تا اینکه یک بار تصمیم گرفت برای یکشنبه در باره ی زنای محصنه هم موعظه کند. با همان حالت همیشگی خطابه ی غرایی در باره ی این گناه کبیره ایراد کرد… یکی دو هفته بعد، وقتی والتر داشت مراسم عشای ربانی را آغاز می کرد یکی از حضار که ظاهر موقر و متشخصی هم داشت از جای برخاست و اسلحه اش را به سمت والتر نشانه رفت. آن مرد به والتر گفت: ” بهتر است دعایت را از ته دل بخوانی، چون شاید آخرین دعایت باشد و حتماً از خدا هم بخواهد که برای زناهای محصنه و غیر محصنه ات؛ ببخشدت. چون اگر دست از سر زن و دختر های من بر نداری خودم تا دروازه ی جهنم راهی ات می کنم.

چند روز بعد، شورای مخصوصی متشکل از پدران و شوهران هتک ناموس شده، نامه ای به سر اسقف منطقه نوشت و در خواست کرد که نه تنها والتر از کلیسای ناحیه ی آن ها اخراج شود، بلکه خلع لباس هم بشود.

آن ها عکس های رنگی واضحی از والتر در هنگام ارتکاب عمل به همراه نوارهای صوتی حاوی صدای زنان و دختران رو کردند که با وجود این اسناد و مدارک، والتر باز هم کم نمی آورد. او می گفت این راهی بوده که او برای اجرای این فرمان مسیح که می فرماید ” به همسایه ات عشق بورز” انتخاب کرده است. درِ خانه ی یک خادم ِ خدا باید همیشه به روی بندگان خدا باز باشد، چه روز باشد، چه شب و چه نیمه شب!

ضربه نهایی وقتی بود که زن والتر اعلام کرد او با بچه ها به خانه ی پدرش برخواهد گشت؛ والتر داغان شد. او در محاصره ی دشمنان زیادی قرار داشت و کسی نبود که نجاتش بدهد. والتر به این نتیجه رسید که این ها کار شیطان است.

اما واقعاً این وضعیت به خاطر شیطان بود یا بیشعوری؟

والتر را اسقف نزد من فرستاد. او چیزی جز یک بیشعور مذهبی نبود. والتر نمی توانست بپذیرد که به طرز بسیار ماهرانه ای خودش را هم فریب می داده. مثلاًمعتقدبود که خودش را فدای زنان کلسیا رو کرده، به این ترتیب که مرهمی بر درد تنهایی شان شده و با برآورده شدن ضروری ترین نیازهایشان، کمک کرده که به زندگی با شوهران سرد مزاجشان ادامه دهند. اما بالاخره قبول کرد که چقدر به دیگران آسیب زده و از اختیاراتش سوء استفاده کرده است.

هرگز آن رور را فراموش نمی کنم که به من نظر کرد و گفت :” آیا من بیشعور بوده ام، فرزند؟ ” چنین لحظاتی به کار روان درمانی ارزش ویژه ای می بخشد.سخت ترین درس او درک این مطلب مهم بود که سایر مردم برای این خلق نشده اند که او با آن ها سرگرم شود و بر ایشان فرمان براند.

والتر الان در گوشه ای از خاورمیانه مشغول شتربانی است و می گوید: “اگر خداوند بتولند امثالِ من بیشعور را ببخشد، پس قدرتمندترین قادر جهان است” و اگر کسی از او درخواست کمک یا راهنمایی کند؛ با مهربانی جواب می دهد: ” هیچ وقت با یک بیشعور صلاح مشورت نکن.”

از این سرگذشت ها می توان نکات چندی در باره ی بیشعوری دانست.

نه با هوش بودن و نه کودن بودن، هیچ کدام مانع از از ابتلاء به این عارضه نمی شوند. بیشعوری مرضی است که می تواند هر کسی را در هر زمانی، بدون هیچ هشداری، آلوده کند.

از خاخامی که در طول زندگی اش بیشعور های فراوانی دیده، روایت است که “هر کسی در شرایط ویژه ای می تواند وقیح باشد. همین که شرایط از بین رفت آدم معمولی به خود می آید و از وقاحتش پشیمان و سرافکنده می شود، اما آدم بیشعور دنبال فراهم کردن شرایط دیگری می گردد.”

در هر حال برخی از خصوصیات مشترک بیشعورها اینهاست:

*- خود پسندی

*-نفرت آنگیزی بی حد

-خیر خواهی متکبرانه

*-ضمیر نا خودظاگاه غبر قابل نفوذ

*-کسب قدرت و خوار و خفیف کردن دیگران

*-سوء استفاده بی رحمانه از آدم های ساده

 

 

 

 

 

 

3-تعریف بیشعوری

یکی از راه های عمومی شناختن بیشعورها، شناسایی موقعیت های بروز بیشعوری است. بسیاری از مردم عقیده دارند: ” شاید من نتوانم بیشعوری را تعریف کنم اما قطعاً وقتی بیشعوری را ببینم، می شناسمش .”

دیگران اعتراض می کنند که کلمه ی بیشعور واژه ی عامیانه ی نسبتاً جدیدی است که فقط برای تحقیر و استهزاء به کار میرود و از این رو درست نیست که به عنوان اصطلاحی پزشکی به کار رود، چون ممکن است باعث جریحه دار شدن احساسات بیماران شود و روشن است که این جماعت چیز زیادی در باره ی بیشعوری نمی دانند و این واقعیت را که بیشعورها هیچ گونه احساساتی ندارند، در نظر نمی گیرند. به عبارت دیگر احساسات یک آدم بیشعور تا زمانی که او در مسیر درمان و بهبودی قرار نگیرد، اصولاً غیر قابل جریحه دار شدن است.

مطلبی را روشن کنم که حفظ و استعمال واژه ی بیشعور در درمان این بیمارارزش و اهمیت بسیاری دارد. درست است که مردم عادی خوششان نمی آید که بیشعور نامیده شوند، اما مردم عادی که بیشعور نیستند. بیشعورها؛ پررو، نفرت آنگیز، ترسناک و متکبرند و باید اسمی روی شان باشد که دست کم کمی به خود بیاوردشان .

آدم بیشعور اولین گام درمان و بهبودی اش را حتماً باید با گفتن “من بیشعورم” آغاز کند و حتی گفتن جملات مشابهی نظیر”من آدم وقیحی ام” اصلاً آن اثر لازم را ندارد. بیشعوری یک نوع اعتیاد است به قدرت، وظیفه نشناسی بی حد و شهوت تسلط بر دیگران، این بیماری تعادل درونی قربانی اش را به هم می زند؛ تا زمانی که که آدم شود و اعتراف کند: “من بیشعورم.”

یکی از بیشعورها ی تحت درمان می گوید: “تا زمانی که شروع به درمان نکرده بودم هیچ تصوری از اینکه چند نفر دیگر بیشعورند نداشتم، اما مدتی که گذشت فهمیدم که تمام دوستانم هم بیشعورند. وقتی بِهِشان پیشنهاد کردم که با من در جلسات درمانی شرکت کنند فقط مثل بیشعورها بهم خندیدند.

نشانه های بیشعوری

اپیدمولوژی بیشعوری نشان می دهد که افراد بسیاری در نعرض ابتلا به بیماری بیشعوری قرار دارند. گروه کثیری از مردم به کارهایی مشغول اند که احتیاج به استعداد خاصی ندارد اصولاًهر کاری که با قانون است. به خصوص اگر با نظارت و اجبار همراه باشر خطر بیشعوری را در خود دارد.

نتایج تحقیقات گوناگون نشان می دهدکه بی شک در میان کسانی که مدرک دکتری روان شناسی دارند نیز تعداد زیادی بیشعور وجود دارد.

مانند بسیاری از بیماری ها، بیشعوری هم ممکن است به ارث برسد. بسیاری از بیشعورها این بیماری را از پدر یا مادرشان به ارث برده اند .

بیشتر بیشعورها را می توان از روی رفتار تهاجمی و اخلاق قلدر مآبانه شان شناخت. اگر با گردن کلفتی و ترساندن دیگران نتوانند کارشان را به انجام رسانند، حقه سوار می کنند یا قانون و مقررات را طوری انگولک می کنند تا نتیجه اش به نفع شان شود. مثل تمام اعتیاد ها، مساله ی انکار در بیشعوری هم مساله مهمی است. بیشعورها قبول نمی کنند که باید مسئولیت پذیر باشند و یا دست کم زیر حرفشان نزنند و حاضر به پذیرش اشکال و اشتباه در کارشان باشند.

بیشعورها قواعد نا نوشته ای دارند که بر طبق آن رفتار می کنند:

*- تمام مشکلات را دیگران به وجود آورده اند .

*- اصلاً نیازی به ریشه یابی مشکلات نیست، فقط یکی را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی.

*- کم نیاور، تمام کاستی ها و خطاها را می توان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد.

*- اگر از قانونی خسته شدی، مطابق نیازت یکی دیگر بساز، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن.

بیشعورها کسانی اند که فکر می کنند قانون در رابطه با آن ها تعریف و معین می شود و آن ها تافته های جدا بافته ای اند که حق انجام هر کاری را که اراده کنند دارند. بیشعوری مرض وقاحت و سوء استفاده از دیگران است.

مشکل درمان بیشعوری آن است که آدم بیشعور معمولاً قبول نمی کند بیشعور است . اگر هم عاقبت قبول کند، باز هم تمایل دارد تقصیر آن را به گردن دیگران بیندازد.

از سوی دیگر، این بیماری به شدت واگیر دارد، تا آنجا که حتی ممکن است یک درمان گر قوی و با اراده، به راحتی تحت تاثیر استدلال ها و دفاعیات یک بیشعور قرار گیرد و تا آنجا پیش رود که بعد از مدتی او هم مثل بیشعورها رفتار کند!

نبایداز نامیدن بیشعورها به نام بیشعور شانه خالی کنیم، چرا که همین ملاحظات و تعارف هاست که باعث می شود بیشعورها بیشتر و بیشتر در بیشعوری شان غرق شوند.

 

 

 

4-ماهیت بیشعوری

در هنگام مطالعه ی فهرست مولفه های تشکیل دهنده ی بیشعوری، ممکن است کشف کنید که خودتان هم بیشعورید و تا حالا نمی دانسته اید. اشکالی ندارد و اصلاً به این معنا نیست که آدم بی ارزش، فاسد و علیلی هستید، بلکه صرفاً به این معناست که بیشعورید. درک درست این مساله، شانس بهبودی را بالا می برد.

بیشعورها را نباید بابت بیشعوری شان، سرزنش کرد و می توانند شفا پیدا کنند. بعضی از بیشعورها بیماری را از والدین شان می گیرند، بعضی را مافوق ها و همسرانشان آلوده می کنند و… . بیشتر این افراد خودشان هم از بیشعوری بدشان نمی آید. یک دلیل ساده ی گرایش آدم ها به بیشعوری این است که با بیشعوری زودتر می توان به هدف و منظور رسید. به خاطر آنکه در اجتماع همیشه به کسانی که زودتر از دیگران به چیزی دست می یابند، پاداش داده می شود. –از آن جا که- این طور به نظر می رسد که بیشعورها آدم های موفق و پیروزی اند؛ نسل جدید، بیشعورها را موفق تر می بیند و با این دیدگاه احمقانه خود را تحت تاثیر بیشعوری قرار می دهد.

بدبختی این جاست که اکثر بیشعورها به هر جان کندنی باشد از پس کار و زندگی زناشویی شان بر می آیند و نتیجه بیشعوری شان دیر ظاهر می شود. خلاصه آنکه بیشعور کسی است که کارهای اشتباهی را به روش های اشتباهی و با دلایلی؛ اشتباه، انجام می دهد.

بعضی از خصوصیات بیشعورها را دقیق تر بررسی می کنیم :

1-4- مراقبت خواهی

همیشه باید عده ای مثل نوکر دست به سینه از بیشعور ها مراقبت کتتد.

بیشعورها:

*- اعتقاد دارند که تمام آدم های روی کره زمین وظیفه دارند که خواسته های آنان را برآورده کنند.

*- در کارهای دیگران دخالت می کنند.

*-از اینکه دیگران به فکر خودشان باشند ناراحت می شوند.

*- از مشکلات دیگران خوشحال می شوند. چرا که در این مواقع توجیهی برای اشتباهات خود می یابند.

2-4- اعتماد به نفس:

از آنجا که بیشعورها مهارت خاصی در شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت دارند از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند.

بیشعورها:

*- از خود ممنون اند.

*- ایمان دارند که موهبتی الهی برای جهانیان اند.

*- در هر کاری که حرفش به میان بیاید، خیره اند .

*- به خودشان قبولانده اند که هرگز اشتباه نمی کنند.

*- همیشه می توانند کسی را پیدا کنند که تقصیراتشان را گردن او بیندازند.

*- انتظار دارند که اگر پرستش نمی شوند، دست کم ستایش شوند.

*- اعتماد به نفسِ خودشان را با تحقیر دیگران تقویت می کنند.

3-4- سرکوبی

بیشعورها می توانند دیگران را سرکوب کنند. اما کسی نمی تواند آن ها را سرکوب کند مگر یک بیشعور بزرگ تر.

4-4- تهاجم

بیشعورها اصولاً نسبت به همه چیز حالت تهاجمی دارند. در جنگ حالت تهاجمی دارند. در صلح حالت تهاجمی دارند و حتی در گفتن “دوستت دارم” هم حالت تهاجمی دارند. هیچ کدام از این موقعیت ها هم که دست ندهد، حالت تهاجمی دارند.

5-4- تعصب فکری

تمام بیشعورها نسبت به بیشعوری شان تعصب دارند و سعی می کنند با توجیه و دلیل تراشی برای وقاحت و مردم آزاری شان، در بیشعوری خود ثابت قدم باشند.

6-4- وقاحت

از نظر بیشعور زندگی یعنی وقاحت و پررویی. حتی حرف زدن و ابراز عقیده ی بیشعور هم، صرفاً راهی برای وقیح بودن اوست.

بیشعورها:

*- هرگز برای هیچ چیزی در صف نمی ایستند و همیشه راهی برای جازدن پیدا می کنند.

*- فقط با یک لحن حرف می زنند: نیشدار.

*- داد می زنند. البته اگر تشخیص دهند لازم نیست هوار بکشند.

7-4- تسلط داشتن بر دیگران

اکثر بیشعورها برای تسلط داشتن بر دیگران زندگی می کنند. بیشعورها برای تداوم این احساس تسلط:

*- معتقدند همه باید از قوانین پیروی کنند به استثنای خود.

*- با تملق و چاپلوسی سعی می کنند به مقامات بالاتر برسند.

*- عاشق این اند که به دیگران یاداوری کنند مسئولیت خطیری بر عهده دارند.

 

 

 

5- شدت بیشعوری

از بسیاری از جهات بیشعوری مثل باد می ماند. ممکن است باد، آرام و یا شدید باشد، همچنین متناوب و یا غیر یکنواخت باشد. از این رو برای بهترشناختنِ بیشعوری ضروری است که میزان شدت ِبیشعوری را تعیین کنیم :

1-بیشعور تمام عیار در میان بیشعور ها، مثل گردباد و توفان در میان بادهاست. این نوع بیشعورها آسیب رساترین نوع بیشعورهایند. در زندگی واقعی، تخصص این بیشعورها در تخریب و انهدام شخصیت است.

بهترین راه برای سرو کار داشتن با بیشعور تمام عیار آن است که تا حد امکان با آن ها سرو کار نداشت! اصلاً به فکر اینکه این بیشعورها تحلیل بروند و پیر شوند نباشید، به نظر می رسد که رویین تن اند. آدم هایی که در باره شان گفته می شود “خدا آن ها را نمی خواهد و شیطان هم می ترسد که زیاد بهشان نزدیک شود ” و بنابراین ما گیرشان افتاده ایم.

2-بیشعور های گَه گیر، بیشعوری آن ها فقط وقتی که تحریک شوند یا تحت استرس زیادی قرار گیرند، ناگهان فوران می کنند و در سایر مواقع کاملاً مثل آدم های معموملی به نظر می رسند.

3-رام ترین نوع بیشعورها، بیشعورهای آب زیرکاهند. البته منظور این نیست که کم خطرتر از بقیه بیشعورهایند، بلکه منظور این است که زیاد به چشم نمی آیند.

بیشعورهای آب زیرکاه معمولاً به صورت منفعل- فعال عمل می کنند. آن ها بیشترین آسیب شان را از طریق غفلت و تعلل وارد می کنند، به این صورت که طوری در کارهای معمولی و موظفشان دچار خطا می شوند که زیانش به شما برسد. از آن سو چنان برای شما دلسوزی می کنند که انگار مادر ترزا هستند، با این تفاوت که هیچ کمکی نمی کنند.

دکتر روید در کتاب بیشعوری می نویسد: ” آسیب رسانی بعضی بیشعورها بطور خودکار است. برای این کار احتیاجی ندارند دروغ بگویند و کلک سوار کنند … بلکه فقط با تنها گذاشتن ِ شما در موقعیت های بحرانی یا پرت کردن حواستان از وظایفی که باید انجام دهید و سرزنشی که بعد از آن نثارتان می کنند به هدف خود می رسند.”

بیشعورهای آب زیر کاه دوگونه اند:خوشرو و ترشرو.

*- آب زیرکاه خوشرو برای خودش هنری محسوب می شود و در مقابل شما شیرین و چرب زبانند و معمولاًدر اماکن روحانی یافت می شوند. گیر انداختن بیشعورهای خوشرو بیار سخت است و اگر هم بتوانید مچ شان را بگیرد آن قدر زبان بازی می کنند تا شما را قانع کنند که سوءتفاهم پیش آمده است.

*- بیشعور آب زیر کاه ترشرو به هر کسی که شادتر و موفق تر از خودشان باشد حسادت می ورزند و در نتیجه در پس ظاهر ملایمشان در حال جوشیدن اند و از هیچ نوع نفاق و اختلاف افکنی رویگردان نیستند. آن ها در قالب مدافعان اخلاقیات و پاکدامنی ظاهر می شوند و تقریباً همیشه روی مسائل ریز و کم اهمیت متمرکز می شوند. همچون بیشتر اخلاقیون و مدعیان عفاف و پاکدامنی امروزی، بیشعورهای آب زیر کاه ترشرو معمولاً طوری ژست می گیرند که انگار مجسمه اخلاق حسنه اند.

بحث در باره ی شدت بیشعوری مهم است چرا که – ممکن است- برخی از اشخاص به خاطر نادیده گرفتن پارامتر شدت بیشعوری نفهمند که خودشان هم بیشعورند، گیریم که تمام عیار نباشند.

بخش دوم :انواع بیشعوری

6- بیشعور اجتماعی

گاهی اوقات تشخیص بیشعور های اجتماعی از افراد عادی بسیار سخت می شود. مسائل عاطفی و استعداد بیشعور های اجتماعی در سوء استفاده از احساسات دیگران نیز در عدم شناسایی آنها بی تاثیر نیست.

نسخه ساده ی این سناریو در مناسبت های رسمی مثل جشن تولد و عید سال نو اجرا می شود . بیشعوری که میهمانی آن چنانی ترتیب می دهد، با گوشزد کردن خیر و صلاح دیگران و مجبور کردن شان به انجام کارهایی که خیر و صلاحشان را در آن می بیند؛ در حقیقت به دنبال تثبیت برتری و تقویت خود است. در چنین مجالسی فقط یک هدف دنبال می شود که بر تمام افراد یک خانواده ی بزرگ اعمال قدرت بیشتری کند.

 

 

بخش سوم: وقتی جامعه بیشعور می شود.

“همه به جای تولید نا خالص ملی، نسل جدیدی از بیشعورهای خالص ملی تولید می کنیم”

از کتاب خلوص ملی

14- تجارت به مثابه ی بیشعور

برای درک درست بیشعوری، بسیار مهم است که بدانیم این بیماری فقط افراد را آلوده نمی کند؛ بلکه گروههای عظیمی از مردم از اهل تجارت گرفته تا اعضای اتحادیه ها و گروه های سیاسی و … ممکن است به این بیماری آلوده شوند و بطور جمعی مثل بیشعورها رفتار کنند. بعضی وقت ها هم کل جامعه مثل یک بیشعور رفتار می کند. و گرنه چگونه ممکن است کشوری علیه کشور دیگری جنگ راه بیندازد؟

وقتی که بیشعوری در مقیاس وسیع ظهور می یابد، در اصطلاح پزشکی به آن بیشعوری جمعی گویند که به عادت جمعی نعداد کثیری از مردم به رفتار بیشعورانه اشاره دارد .

دهه ی 80 دهه ی صدور عدالت به عنف بود که سیاستمداران، لابیست ها و بیشعورهای دیگری از این دست آن را دستاویزی برای تهاجمات خود کردند. چشم انداز آینده هم واضح است: بیشعورهای بیشتر، تهاجم بیشتر.

یکی از حوزه های مهم اجتماع که ویژگی های بیشعوری را را می توان در آنجا دید، حوزه ی تجارت است. مهم ترین عامل آلودگی تجارت به بیشعوری رابطه ی تنگاتنگ آن با صنایع نظامی است.

در تجارت هدف اصلی کسب سود –است – هنگامی که رو کم کنی، کسب امتیاز بیشتر، قمار بر روی سوداهای زود بازده از هدف اصلی تجارت مهم تر باشند آن گاه تجارت بیشعور شده است. وقتی مدیران شرکت هایی که هر سال ضرردهی دارند، پاداش نیم میلیون دلاری بگیرند، تجارت بیشعور شده است. البته بیشعوری در دنیای تجارت چیز تازه ای نیست و اما تجارتِ مدرن، این هنرِ مگو را به دو شیوه تثبت کرده است: یکی روابط پرسنلی و دیگر روابط عمومی.

روابط پرسنلی را حتماً مدیری اختراع کرده که می خواسته با کارکنانش به طور سیستماتیک به عنوان بیشعور رفتار کند. کار کارکنان بخش روابط پرسنلی این است که با ارزان ترین روش ممکن، کارکنان را متقاعد کنند که شرکت هوای آن ها را دارد.

روابط عمومی برای سازماندهی رفتار بیشعورانه ی تجارت در داد و ستد با مردم به وجود آمد. تاکید روز افزون بر روابط عمومی، نسبی گرایی اخلاقی را چنان بال و پر داده که حنی به رسوایی واتر گیت هم به چشم یک کمدی ابلهانه نگاه می شود.

پیتر توماس، بیشعوری جمعی در تجارت را چنین توصیف می کند:

*- پیش از اینکه زیر آبت را بزنند، زیر آبشان را بزن.

*- همیشه رد گم کن.

*- هیچ وقت توضیح نده و یادداشت هم نکن تا مبادا دیگران بعدها آن را کشف کنند. ( مواظب باش صدایت را هم ضبط نکنند)

*- همه چیز را تکذیب کن، به جز تعریف و تمجید از خودت را .

*- همیشه حواست به دشمن باشد.

*-هرگز بیش از حد خشونت به خرج نده، بیشعوری که امروز اخراجش می کنی ای بسا که فردا رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست شود و کار دستت بدهد. (اگر این راهنمایی، شما را در تجارت فوراً به موفقیت نرساند، ناراحت نباشید، سیاست که هست! )

15- دولت به مثابه ی بیشعور

در هر کشوری، دولت شمار زیادی از بیشعورها را جذب می کند. دلیل آن هم ساده است، دولت قدرت عمل زیادی در شکل دهی روش زندگی ما دارد و بیشعورها هم تشنه قدرت اند.

دولت از دو بخش بزرگ تشکیل می شود. اول از سیاستمداران و دوم از دیوان سالاران ِ فسیل شده، یعنی همان کسانی که که واقعاً دولت را می چرخانند.

هر دو بخش بیشعورها را جذب می کنند و به این ترتیب خودشان هم قربانی بیشعوری می شوند. البته شاید ما رغبتی به قبول این واقعیت که سناتورها و نمایندگان مجلس و قانونگذاران محلی مان بیشعورند، نداشته باشیم، به خصوص اگر خودمان به آن ها رای داده باشیم.

هر کسی می داند که قدرت واقعی دولت از نظام دیان سالاری گرفته شده است. نمایندگان هر قانونی که دلشان می خواهد تصویب کنند، مساله ای نیست، کارمندانِ دولت ان را به میل و سلیقه ی خود تفسیر و اجرا می کنند.

این نظام همچنان به بیشعوری آلوده است تا زمانی که:

*- ادارات دولتی تا مدت ها بعد از آنکه نیاز به مرتفع شده؛ همچنان وجود داشته باشند.

*- کمیسیون ها همچنان بنا عادت تشکیل شوند تا در باره ی مشکلاتی تحقیق و تصمیم گیری کنند که مدت هاست به فراموشی شپرده شده است.

این نوع بیشعوری به صورت های مختلفی دولت را فلج کرده است. بعضی از صورت های قابل ذکر این هاست:

*- جنون جلسه. دیوان سالاران همیشه در جلسه اند. هر مساله ای که پیش بیاید، موضوع باید در کمیته های مربوطه مورد بررسی قرار گیرد. با این روش مسئولیت تصمیم گیری کاملاً محو می شود، هیچ کس مسئول و پاسخگوی عواقب نیست و در آینده یقه ی کسی را نمی توان گرفت.

*- کاغذ بازی. تمام مراحل اداری با دقت فراوان به گونه ای تنظیم شده است که برای هر کاری به سه نسخه نیاز باشد.

*- مقررات. سازمان های دولنی بدون مقررات سر در گم می شوند چرا که هیچ کاری که واقعاً کار باشد انجام نمی دهند و بنا بر این هویت شان فقط با مقرران تعریف می شود و آخر اینکه مقررات، قدرت کافی برای روسا و مدیران تامیت می کند تا با زیر دستانشان مستبدانه تر رفتار کنند.

مارشال مک درولین می نویسد: ” تنها راه برای پنهان کردن بی فائده بودن یک چیز، رشد بیشتر آن است. اگر چیز ساده ای بی فایده است، پیچیده ترش کن. پس از آن باز هم بی فائده خواهد بود، اما درکش برای مردم سخت تر می شود و تغییرش هم هزینه ی بیشتری طلب می کند. پس وِرد تمام دیوان سالاران این است: بپیچان، بپیچان، بپیچان.”

 

 

 

بخش چهارم:زندگی با بیشعورها

18- کار کردن با بیشعورها

اگر بیکار یا بازنشسته یا خیلی پولدار نباشید، احتمالاًمجبور به کار کردن با بیشعور ها هستید. هنوز تعداد بسیار کمی از مردم می داند که چطور باید با بیشعور ها کار کنند. بسیاری از مردم می خواهند بدانند که آیا می شود با بیشعورها کار کرد و در عین حال حرمت و شخصیت خود را نیز حفظ کرد؟ آسان نیست، ولی خوشحالم که بگویم امکان پذیر است.

نقطه ی آغاز، کار روی خودتان است. باید از خودتان سوال هایی از این دست بپرسید:

*- چقدر کارم را دوست دارم ؟ *- چقدر به حقوقم محتاجم؟

*- آیا این کار به عذاب تحمل این بیشعور می ارزد؟

هدف از این پرسش ها این است که اراده ی شما را برای سرو کله زدن با بیشعورهایی که اطرافتان را گرفته اند تقویت کند.

گام های بعدی که پیش روی شماست این گزینه هاست:

*- می توانید با همکار بیشعورتان رقابت کنید. این کار پیشنهاد نمی شود، چرا که به این معناست که شما هم بیشعورید. تازه در مقابل بیشعورهای کهنه کار که در انواع دروغ گویی، حقه بازی، گردن کلفتی، تقصیرها را به گردن دیگری انداختن و مسئولیت ناشناسی استادند، کم خواهید آورد.

*- می توانید دست به کارِ اصلاح بیشعورها شوید. به عنوان درمانگری که با هزاران بیشعور سرو کله زده است به شما اطمینان می دهم که اصلاح بیشعوری که از بیشعوری خود پشیمان نشده ، محال است.

*- می توانید یاد بگیرید که خودتان را از شر بیشعور ها حفظ کنید. این کار شامل حفظ انسانیت، شخصیت، شان و روحیه شادتان است.

نخستین قاعده ی کار با بیشعورها به یاد داشتن این نکته است که ظواهر برای آن ها در حکم همه چیز است. تظاهر به علاقه، همکاری، مهربانی، احترام و حتی ترس از آن ها، معمولاً برای راضی نگه داشتن و اینکه فکر کنند فوق العاده اند کافی است.

دومین قاعده، کوشش برای ارتباط مناسب است. ارتباط مناسب از نظر یک بیشعور، یعنی اینکه باید مورد توجه قرار گیرد، مهم باشد، با نظرش موافق باشند، ستایشش کنند، تبریک بگویند. بنابراین در گفتن چنین جملاتی اغراق کنید: ” از شما متشکرم”، “حق با شماست”، “شما معجزه اید”، معذرت می خواهم”.

گام سوم این است که مشخص کنید، رئیستان است یا مرئوس یا همکارتان؟ با هرکدام باید طوری رفتار کرد.

*- راضی نگه داشتن رئیس بیشعور: هرگز کاری نکنید که که قدرت رئیس به خطر بیفتد و در عوض یاد بگیریدکه با او مثل یکی از خدایان یا عضوی از خانواده ی سلطنتی رفتار کنید. خود را نسبت به اهداف و برنامه هایش شیفته نشان دهید.

*-کار کردن با زیر دستانِ بیشعور: این جا طرزکار دقیقاً بر عکس می شود. باید با آن ها مثل بچه های کوچک، حساس، ترسو با قد و هیکل آدم بزرگ رفتار کرد. تا آن جا که می توانید از داد زدن بر سر آن ها و گیج کردنشان بپرهیزید.

زیردستان بیشعور مدام از کارشان ناله می کنند. به آن ها یادآوری کنید که شما هم وقتی در موقعیت آن ها بودید همان کارها را انجام می دادید. اگر باز هم به غر زدن ادمه دادند آن ها از حق خوردن قهوه و امتیازهایی از این دست محروم کنید تا دست از غرولند بردارند.

*- کار با همکاران بیشعور: این قسمت از همه سخت تر است. اگر خیلی محترمانه با آن ها برخورد شود پروتر می شوند و اگر با تحکم با آن ها رفتار شود؛ب هشان بر می خورد.

با آن ها طوری رفتار کنید که انگار با یک میهمان ناخوانده طرفید، مثل وقتی که مادر همسرتان میهمانتان است. باید با آن ها با سیاست و در عین حال بسیار جدی برخورد کرد. باید حد و مرزها را مشخص کنید و تصمیم بگیری که چگونه مسئولیت ها را با این بیشعور تقسیم کنید.

 

 

 

بخش پنجم: راه نجات

23-مراحل درمان

سخت ترین مرحله در درمان و ترک بیشعوری همان مرحله ی نخست است، یعنی پذیرفتن بیشعور بودن. هیچ کس دوست ندارد قبول کند که بیشعور است و بنابراین لحظه ی برداشتن نخستین گام، درد آور است در بیشتر مواقع، تا رسیدن به لحظه ی سرنوشت ساز پذیرش، بیشعور بحران هایی چون ورشکستگی، طلاق، اخراج از کار با بدتر از همه ضایع شدن توسط یک بیشعور بزرگ تر را از سر گذرانده است.

در این وضعیت بر اثر صدمات وارده، سیستم دفاعی بیشعور شدیداً تضعیف شده است . دستاویزهایی مثل دلیل تراشی، عذر خواهی، تقصیر را به گردن دیگران انداختن، دروغ گفتن و غر زدن، دیگر کفایت نمی کند و چنین است که بیشعور سر انجام در نهایت ناامیدی و پریشانی با خودش رودرو می شود: او بیشعور است!

به این مرحله با زور نمی توان رسید و متاسفانه این چیزی است که اعضای خانواده، همکاران و دوستان معمولاً در نظر نمی گیرند. آن ها در مواجهه با اعمال و رفتار یک بیشعور، بدون ملاحظه می گویند:” تو بیشعوری.” اما تا زمانی که بیشعور برای شنیدن این جمله آمادگی لازم را نداشته باشد، یک گوشش در است و آن دیگری دروازه و خواهدگفت: ” به جهنم که بیشعورم.” آن ها با پاسخ هایی از این قبیل سعی در کتمان حقیقت و طفره رفتن می کنند: “من فقط ظاهر کارهام مثل بیشعور هاست “، ” از تو که بیشعور تر نیستم”، ” نیازی به درمان ندارم، خودم از پسش بر می آیم.”

حتی پس از لحظه ی جادویی پذیرش بیشعوری، باز هم انکار همواره به عنوان یک تهدید در سراسر طول درمان بیشعوری وجود دارد. بیشعور باید خودش را بشناسد. باید جوهره ای را در او متراکم شده بیابد. منظور از یافتن این جوهره جیست؟ یعنی بیشعور باید با اصل گُهی که هست –پوچی و بی شخصیتی، بی ملاحظه گی، مسئولیت ناشناسی و نادرست کاری اش- روبرو شود . همچنین باید قبول کندکه اهل از زیر کار دررویی، ارعاب دیگران و پیش بردن کارهایش با توسل به دروغ و حقه بازی است.

اگر بیشعوری بخواهد عمق بیشعوری اش را به این ترتیب علاج کند،باید بیاموزد که در جلوی آیینه ای در ذهن خود بایستد و فریاد بزند “چرا من این کارها را با کسی که از همه بیشتر دوستش دارم(یعنی خودم) کرده ام؟”

بیشعوری ربطی به سواد ندارد، به رفتار آدم ربط دارد. حتی بعضی از بیشعور ترین افراد ، کسانی اند که متخصص محسوب می شوند و دیگران را راهنمایی می کنند. خود من شاهد این ادعا هستم.

اگر بیشعوری بتواند این مرحله ی صعب را با موفقیت پشت سر بگذارد، می تواند به مرحله ی بعدی درمان، یعنی مرحله ی پشیمانی، برود. میل شدید به اصلاح، بیشعور را مجبور به پرهیز از خلقیات چندش آوری می کند که سال ها روی هم انباشته شده است، خلقیاتی نظیر خودخواهی، تحقیر، فرومایگی، بد خواهی، عیب جویی و … .

چنین عملیات سنگینی قاعدتاً بیشعور را ضعیف و بیچاره می سازد و دنیای او زیر و زبر می شود و بدتر از همه اینکه وجدان او شروع می کند به بیدار شدن و او احساس پشیمانی و گناه و حتی همدردی پیدا می کند. این موقعیت خطیر ترین موقعیت برای بیشعور است، چراکه در لبه ی آدم شدن قرار گرفته است! اگر در این مرحله، دوستان و درمانگرهای حرفه ای از بیشعور حمایت و مراقبت نکنند، ممکن است کل فرآیند درمان تباه شود.

در این مرحله او باید بیاموزد که:

*- با دیگران همکاری کند و قدرت را تقسیم کند و از پیروزی دیگران شادمان شود.

*-مسئولیت اشتباهات خودش را به گردن بگیرد.

*-اجازه دهد دیگران اعتقادات خودشان را داشته باشند.

*-دلسوزی کند.

بیشعور تحت درمان خواهد دانست که اشکال ندارد اگر که گه گاهی شکست بخورد. احتمالاًکشف خواهد کرد که بعضی از دوستان و همکارانی که تا چند ماه پیش، آن ها به او بیشعور می گفتند، سزوارتر از او برای شنیدن این واژه اند.

بیشعور تحت درمان باید هرگز از یاد نبرد که زمانی بیشعور بوده است و اگر مراقبت نکند، ممکن است دوباره بیشعور شود.

هدف درمان این است: آدم شدن و شعور داشتن، لزومی به تقدس و تعالی نیست. به قول یکی از بیشعور های تحت درمان : “همین که آدم سرش با تهش بازی نکند به یک دنیا می ارزد.”

 

 

#پایان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت