نوشته رادیوم 33

پنجشنبه ده روم

 

 

وارد رستوران شدم و میزی که دوستان دوران دانشجویی ،نشسته بودن و پیدا کردم

رفتم جلو سلام کردم

همو بغل کردیم

نشستم

این یه قرار ده ساله بود

قرارمون این بود که ده سال بعد هر جای جهان هم باشیم دور هم جمع بشیم

دوستام هرکسی یه شغلی داشتن

موفق شده بودن

بعضی هاشون جدا شده بودن یا هنوز مجرد بودن

پرسیدن تو چه می‌کنی

با لبخند گفتم خدا رو شکر دو تا بچه دارم

الان هم بخاطر بچه هام نمیتونم برم بیرون

تو خونه تدریس خصوصی دارم

 

یک دفعه همشون باهم زدن زیر خنده

منم الکی همراهی کردم و خندیدم

گفتم واقعا خنده داشت؟

یکی گفت آره دیگه دوران بچه آوردن و بزرگ کردن و اسیر شدن تموم شده

یکی گفت آره بابا من که جدا شدم راحت الآنم یه گربه گرفتم شبها میرم خونه میو میو میکنه

 

یکی گفت منم که آنقدر درگیر شرکتم که وقت ازدواج و آدم اضافی تو زندگیمو ندارم

 

به فکر فرو رفتم

با خودم گفتم شاید راست میگن

یعنی کار بدی کردم؟

یعنی اشتباه کردم؟

 

تو فکر بودم دوستم زد به شونم،

گفت خدا نکشتت

آخه بچه خوب

الان تو این موقعیت اقتصادی مگه کسی دیگه ازدواج می‌کنه؟

حالا ولش کن شده دیگه

باز خندیدن

 

نمیدونم چرا اصلا خنده هاشون برام قشنگ نبود این جمع مثل جمع سابق نبود لذت نمی‌برم

 

انگار فکرهامون خیلی باهم فاصله داشت

 

یهو دلم برای بچه هام تنگ شد

برای خنده هاشون

برای بوی تنشون

برای صدای بچه گانه و شیرین بازی هاشون

 

یه دفعه گفتم

بچه ها ولی واقعا من از زندگیم راضیم

واقعا خوشحالم

اینکه هرشب با صدای بچه هام از خستگی خوابم می‌بره خوشحالم

اینکه همسری دارم که به درد دلم گوش میده برای آینده دو تا انسان دیگه باهم زحمت میکشیم خیلی باحاله

 

فک کنین خدا باعث میشه شما دو تا آدم و بزرگ کنین

رشد بدین و اونها در آینده برای جامعه مفید باشم

خیلی لذت بخشه

 

تو خونه صدای خنده هاتون و گریه هاشون هست زندگی جریان داره

میدونین چیه شماها شاید متوجه نشین چی میگم

چون درگیر عشق آدم به آدم نیستین

یا ممکنه حرفهای منو رد کنین و باورش ندارین چون این عشق و ندارین

و در آخر هم ، به من میخندین

یا مسخرتون بیاد

 

اما اگه دوست دارین بدونین خدا چه قدرتی می‌تونه بهتون بده ازدواج کنین

 

بعد متوجه میشین چقدر قوی هستین

 

بچه تب می‌کنه شبها نمی‌خوابی بغلشون می‌کنی و راه میری

بعد با بچه‌گی اونا بچه‌گی می‌کنی

بعد باهم کلی چیز یاد میگیری

 

مثلا من یادم رفته بود که چقدر رنگ صورتی و دوست داشتم

یا چقدر عاشق بادبادک بازی هستم

یا بدون کفش روی چمن بدون

 

 

دوستام دیگه نمیخندیدن

گوش میکردن

یکیشون گفت آره واقعا. چه قشنگ خوش به حالت

این یعنی زندگی

حالا عکس جوجه هات و نشونمون بده دلمون و آب کردی

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت