من طيبه انگزبانی هستم یک مادر و عاشق اموختن

نوشته 54

سه شنبه ترافیک وحشتناکی بود تصمیم گرفتم بقیه راه و پیاده برم به راننده گفتم چقدر میشه؟ راننده گفت: حساب شده امروز مهمان امام علی بودین بفرمایید عیدتون مبارک ابروهام و گره زدم تو دلم گفتم چی میگه ؟ بعد تشکر کردم و پیاده شدم کمی جلوتر شربت و شیرینی تعارف کردن نگاهی کردم تو دلم گفتم عید غدیر هست واقعا مردم بازهم با مشکلات و مسائل بازهم به فکر هستند آفرین اومدم جلوتر یک دختر کوچولو محجبه بستنی بهم

بیشتر بخوانید

نوشته 53

سه شنبه شب عید غدیر بود و کوچه و خیابون چراغانی شده بود مسجد محلمون بنر زده بود که جشن دارن سر ساعت مقرر جمع شدیم و چند جوان اومدن و نورافشانی کردن شیرینی و شربت دادن و شروع کردن به مولودی خوانی و دست زدن همه شاد بودن و بهم تبریک میگفتن یک آقایی اومد و شروع به سخنرانی کرد درباره عید غدیر و ویژگی های امام علی گفتن   آقای سخنران گفتن   افراد مومن واقعی کسانی هستن

بیشتر بخوانید

نوشته 52

چهارشنبه 👌 داشتم حاضر میشدم برم بیرون پدر و مادرم با دقت به مناظره گوش میکردند و گاهی هم نظری میدادند لبخندی زدم و گفتم ببخشید باباجون این صحبتها فرقی در نظر و تصمیم شما داره؟ پدرم گفت این چه حرفیه معلومه که آره آدم باید با تحقیق و دقت انتخاب کنه و رای بده، چرا نمیشینی و مناظره رو دنبال کنی؟ گفتم با احترام باید خدمتتون بگم احتمال زیاد بنده رای ندم بابا جون… پدرم گفت برای چی دخترم؟

بیشتر بخوانید

نوشته 51

پنجشنبه 👌 با دوستم رفته بودیم کتاب بخریم دوستم گفت بنظرت امسال بنر تبلیغاتی نسبت به قدیم کمتر نیست ؟ گفتم نمی‌دونم شاید ولی با این فضای مجازی و قدرت رسانه ها زیاد نیازی به بنر های کاغذی و … نیست الان همه چیز الکترونیکی شده دوستم گفت نمی‌دونم بنظر من که خیلی سخته هرکسی یه چیزی میگه فامیلای بابام یه چیز میگن خانواده مادرم یه چیز دیگه نمیدونم چه کار کنم گفتم برای چی شما که تحصیل کرده و

بیشتر بخوانید

نوشته 50

اعیاد شعبانیه بود من و بقیه دوستان مدرسه رو برای جشن و مراسم و با هیجان و شادی تزیین میکردیم فضای مدرسه پر بود از خنده و بوی شیرینی   مدیر مدرسه وارد کلاس شد گفت راهرو بسیار زیبا تزیین شده راهرو رو چه کسانی زحمت کشیدن؟ دوستم گفت ما خانم ما خانم مدیر خندید گفت خوب شما با چه کسی اسم هاتون و بگین می‌خوام کارت امتیاز بدم دوستم گفت ما منظورم خودمه من راهرو رو من تزیین کردم

بیشتر بخوانید

نوشته 49

صف ۴     تو مسجد به مناسبت آغاز دهه فجر در حال آذین بندی و تزیین دیوارها بودیم که یک میخ و هرکاری میکردم به دیوار کوبیده نمیشد روحانی مسجد حاج آقا یدالله ، از اون پیرمردهای مومنی هست که درس قرآن و از همین مسجد یادگرفته ، همه اهالی محل دوستش داریم حرفهایش همه از آیات خداست حرف الکی نمیزنه صحبت که می‌کنه آرامش تمام وجودت و میگیره فقط دلت میخواد گوش کنی و ذره ای رو از

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 48

لقمان ۱۷   وارد خانه که شدیم لباسهای خاکیم رو از تن درآوردم، خسته و بی حال وسط پذیرایی افتادم به مامانم گفتم خدارو شکر مردم خوب اومده بودن، فکر نمی‌کردم هنوز کسی باشه که دایی رو یادش مونده باشه مامان با صدای خص خص که از فرط گریه اینطوری شده بود گفت:آره مادر منم فکر نمی‌کردم هنوز بچه های هم رزم داییت از ما خبری داشته باشن داییت جاش تو بهشته ببین این همه سال درد شیمیایی بودن ریه

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 45

اوایل ماه بود و داشتم با بی حوصلگی حساب کتاب میکردم خدایا هنوز وسط برج نشده چیزی از حقوقم نمونده زیر لب غرولند میکردم که مادرم با سینی چای و خرما وارد اتاقم شد نفس عمیقی کشیدم و گفتم هعییی مامان خدایی هنوز هنگم مامان لبخندی زد و گفت چرا عزیزم گفتم خدایی مغزم نمی‌کشه بابا چطور این همه سال صبح تا شب کار می‌کنه هرچی پول درمیاره ، برای ما خرج می‌کنه اصلا خم به ابرو نمیاره؟ من برای

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 44

  پنجشنبه 28 دی بقره ۱۸۶ نوشته طیبه انگزبانی با بی حوصلگی کلید و توی در چرخوندم وارد خونه شدم سلامِ نصفه نیمه ای کردم و رفتم تو اتاق با همون فرم دانشگاه ، خودم و انداختم رو تخت پدرم در اتاق و زد بعد گفت : دختر قشنگم میتونم بیام داخل؟ خودم و جمع و جور کردم و لبخند الکی زدم گفتم بله بفرمایید بابا اومد رو صندلی نشست و گفت چه چیزی دختر مهربونم و ناراحت کرده انقدر

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 43

پنجشنبه ۲۱ دی: سالروز ترور شهید علی محمدی ، *وصیت* ، بقره ۱۸۰     امروز در دکان نشسته بودم، مش رمضون علی ، مثه همیشه با یک نون خشخاشی رد شد و سلام کرد بهش گفتم مش رمضون چند دقیقه وقتت و میگیرم هم‌فکری می‌خوام بنده خدا ، از اونجایی که خیلی آدم نون پاک خورده ای هست ، همیشه به همه همفکری می‌کنه و برای مردم وقت میذاره، دست رد به سینه ام نزد بهش گفتم خدا رحمت

بیشتر بخوانید

فوتر سایت