حضرت محمد ص

زمین مثل بیابان خشکیده شده بود، خاک و شن‌های آن دور از آب بودند و گلی در آن بارور نمی‌گردید. زقوم و خشکیده‌ سپیدار‌ها تنها نشان بودند که آدم‌ها را به یاد روزگار خرمی زمین می‌انداختند. بعد از قحطی شدید دیگر در زمین گل سرخ نرویید و گلابی به مشام کسی نخورد، مشرکانی که از نبود گل سرخ حظ می‌بردند با چنگ و دندان به جان مردمی افتادند که دنبال گل سرخ بودند.

سال‌ها گذشت تا همه مردم نبود گل سرخ را عادت کردند. هنگامی که هیچ‌کس از گل سرخ حرفی نمی‌گفت، باغبانی آمد و در زمین نومیدی بشر یک گل سرخ کاشت و آنگاه آنرا به چند مکان دیگر تکثیر داد و برای حفظ و رشد گل سرخش خیلی تلاش به خرج داد. او محمد پسر عبدالله بود، خداوند وقتی دید که گل سرخ توحید از میان بشر رخت بسته است و مردم به یک گل سرخ نیاز دارند، او را میان بشر فرستاد و با دستان او گل سرخ توحید را در زمین میان آدم‌ها کاشت و او را مسئول حفظ و رشد گل قرار داد.

او از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد، روزهای که گل سرخ به آب نیاز داشت و او باید هر نفس می‌دوید تا مردم را به سمت گل سرخ دعوت کند، او را با سنگ می‌زدند و از شهر بیرونش می‌کردند تا گل سرخ در جا بخشکد، مشرکان از خشکیدن آن خوش شوند و بازار ننگین خویش را انکشاف بدهند. اما خدا نمی‌خواست، دهقانش گل سرخ را از دست دهد، او را الهام و بشارت می‌داد که روزی گل سرخ توحید سراسر زمین را فرا خواهد گرفت.

در راه سخت نگهبانی از گل سرخ، او هیچ وقت حس خستگی نکرد، سرش را با خاکستر آلوده می‌کردند، در بازار سنگ می‌زدند و دشنام می‌دادند ولی او می‌گفت که قومم را هدایت کن. شاید گفته می‌توانست که قومش را نابود کنند یا او را نجات دهند ولی او آمده بود که الفبای جوانمردی را بیاموزاند. سال‌ها صبر کرد تا گل سرخش ریشه گرفت و آنگاه از دور دیده می‌شد که خدا بر زمین لطف کرده و توسط فرستاده‌اش گل سرخی در آن کاشته است.

مشرکان از دیدن گل سرخ ناخشنود بودند و می‌خواستند با شمشیر آن را از بین ببرند، او هم ناچار شد از گل سرخ دفاع کند و درین راه دندانش شکسته شد. بیست و سه سال از گل سرخ باغبانی کرد و تحفه خداوند به زمین را رشد داد.

به فارس و روم که پیش از آن با هم جنگ داشتند، نامه نوشت که دور یک گل سرخ جمع گردید تا نیازی به جنگ نباشد و زمین خداوند برای همه یکسان برسد. می‌خواست فارس و روم را دور یک گل سرخ جمع کند ولی دید که شصت و سه سال از عمرش گذشته و اکنون باید به دعوت خدایش لبیک گوید.

هنگام رفتنش به مردم گفت که برای زندگی در کنار گل سرخ من به شما دو امانت گذاشته‌ام که فامیلم و کتاب است. کتابی که در آن به شما راه زندگی و زنده بودن را آموخته و شما تا او را داشته باشید، گمراه نخواهید شد.

بیست و هشتم صفر از میان آدم‌ها رفت و تحفه بزرگی به نام گل سرخ توحید را باقی گذاشت.

 

#نویسنده : علی دانشمند

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت