اهمیت داشتن شریک مناسب
📚«یکی از راههای موثر دور زدن و کنار گذاشتن کاستیها، شریکگزینی است. در پیرامون شما همواره انسانهایی یافت میشوند که خصوصیات متفاوتی از شما دارند. من در فعالیتهایم شکیبا و کُند هستم، شما پر شتاب و پرجنبو جوش عمل میکنید. من برای هر کاری برنامه میریزم، دیگری با دلیری دست به کار میشود و برنامههایش را در حین پیشرفت کار، تنظیم و تعدیل میکند.
در اَپل استیو جایز با استیو ووزنیاک، در اِی اُ اِل، استیو کیس با جیم کیمسی، و در اُریکل لری الیسون با باب مینر مشارکت نموده و به تکمیل توانمندهای خود پرداختند.
بحث در این زمینه را نباید بدون یادآوری از عملکرد بیل گیتس که نمونه بارز پیروزی به کمک شریکان است، به پایان برد. این مرد که از جوانی به ثروت چشمگیری رسیده ، در امور خانوادگی به ظاهر خوشبخت و به خاطر فعالیتهای فرهنگی و خیریه در جامعه برخوردار از اعتبار و خوشنامی است، از بیشتر ماها هوشمندتر یا کوشاتر نیست. ولی-شاید در ناخودآگاه- توانمندی شگرفی در یافتن و گزینش شریکان کارآمد و تکمیل کننده کاستیهای خود دارد.
نخستین گزینش وی همکلاسی دبیرستانیش کنت اونس بود. کنت نیز همانند گیتس جوان، در کار با رایانه خبره بود، ولی ویژگیهایی داشت که او را از دوستش بسیار متفاوت میساخت. کنت بسیار پر شور، رویاپرور، سرسخت، و نسبت به دیگران باز و پذیرا بود. او گیتس را وادار کرد تا«بزرگ بیندیشد و خطر کند». ما نمیدانیم این مشارکت میتوانست چه پیامدهای شگفتانگیز دیگری داشته باشد. زیرا کنت جوان در یک حادثه صعود از کوه به تاریخ ۱۸ ماه مه ۱۹۷۲ جان خود را از دست داد. تاثیر او بر گیتس چنان مهم و ماندگار است که خودش میگوید: «هنوز شماره تلفنش را از بر دارم». بزرگترین مرکز علم و ریاضی را هم که ساخته و به جامعه اهدا نموده، به نام این دوست تاثیرگذار«کنت هود ایونس» نامیده است.
پس از آن، مشارکت با همکلاسی دیگر پاول آلن را دارد. این دو نیز که به اهمیت استثنایی دنیای رایانه پی برده بودند، به تقویت همدیگر پرداخته و به رونق هر چه بیشتر کسب و کار خود افزودند.
سپس نوبت به همدورهای او در دانشگاه هاروارد، منته دیویدوف میرسد. همین که بیل گیتس و پاول آلن به سال ۱۹۷۵ مایکروسافت را برپا نموده و آپارتمان کوچکی در نیومکزیکو به منظور خانه و دفتر کار اجاره کردند، از دیویدوف دعوت شد به عنوان شریک سوم به ایشان پیوسته و در نگارش برخی از رمزهای بسیار مهم رایانهای کمک کند. او کار را انجام داد ولی از مشارکت سرباز زد. تا اینکه استیو بالمر-نفر بیست و چهارم که به استخدام مایکروسافت درآمد- چنان فرصتی را یافت. بالمر توانمندیهای متفاوتی به گروه مدیریتی بیل گیتس وارد ساخت. او بیش از گیتس برونگرا، سرخوش، با احساس، و بیشتر علاقهمند به جوشیدن با دیگران است.این دو چنان به اهمیت همدیگر و مایکروسافت ایمان دارند که در ژانویه ۲۰۰۰ بیل گیتس به هنگام کنارهگیری تاز رهبری شرکت، بالمر را به این سمت برگزید.
ممکن است برخی چنین به چالش برخیزند که آری… او بیل گیتس است و میتواند به این گونه گزینشها دست بزند. در حالی که موضوع درست عکس این است. از توانمندی ویژه او در شناخت نیروهای ارزنده و همخوان با نیازهای متفاوت سازمانش، نمیتوان گذشت. ولی در برابر؛ اینگونه افراد هستند که بیل گیتس و امپراتوری وی را ساختهاند. شریکان کارآمد در کار بیل گیتس سخت موثر بودهاند.»
گام سوم، کشف خود…| مارکوس باکینگهام| نشر فرا