✳️ احمق کیست؟
اشو پاسخ میدهد:
اگر میخواهی به ورای حماقت بروی و از آن عبور کنی باید آن را به درستی بشناسی.
احمق هرگز خودانگیخته نیست؛ این نخستین چیزی است که باید درک شود.
او موجودی تکراری است:
گذشته را تکرار میکند، ولی هرگز خودانگیخته نیست. هرگز مسئول نیست ـــ هرگز به موقعیت پاسخ مناسب نمیدهد.
او پاسخهای ازپیشآمادهشده دارد. او هرگز به پرسش گوش نمیدهد؛ او ابداً علاقهای به پرسش ندارد. هر پرسشی فقط در او روندی از محفوظات را شروع میکند و یک پاسخ ازپیشآمادهشده برایش بالا میآید. او مانند یک کامپیوتر است.
مسئولبودن یعنی هشیار بودن.
تا وقتی که هشیار نباشی نخواهی توانست موقعیتی را که با آن روبهرو هستی ببینی. و موقعیت، هر لحظه تغییر میکند؛ هرگز یکسان نیست. بنابراین فرد باید بسیار هشیار باشد؛ فقط آنوقت است که میتواند به واقعیت پاسخ بدهد. و پاسخدادن به واقعیت، همان ارتباطداشتن با خدا یا روحِ زندگیست.
احمق هیچ چیز از خدا نمیداند؛ او هرگز با چیزی از الوهیت برخورد نکرده است. او بخشی از حماقت جمعی باقی میماند.
بهیاد بسپارید: جامعه، جمع، هیچ روحی از خود ندارد؛ روح به فرد تعلق دارد. بنابراین، کسانی که بهجمعیت تعلق دارند روحشان در خواب است.
جرج گرجیف عادت داشت بگوید که یافتن فردی که روح داشته باشد بسیار نادر است ـــ و حق با اوست. داشتن روح یعنی هشیار بودن، داشتن فردیت، آزاد بودن، قادربودن به پاسخگویی از خودت، نه پیروی از دستورات و فرمانهای دیگران.
احمق هرگز خودانگیخته نیست؛ این نخستین نکتهای است که باید درک شود. اگر خودانگیخته بشوی، شروع میکنی به هوشمند شدن.
احمق هرگز یاد نمیگیرد؛
او در مورد یادگیری بسیار لجوج است. او فکر میکند که پیشاپیش میداند.
🔶متوجه باشید: احمق الزاماً انسان جاهل نیست. احمق شاید یک دانشور بزرگ باشد؛ احمق شاید یک پروفسور شناخته شده باشد؛ احمق شاید یک دکترای فلسفه Ph.D. یا دکترای ادبیات D. Litt. داشته باشد. احمق شاید انسان بسیار مطلعی باشد، این تفاوتی در احمقبودن او ندارد.
اطلاعات تو را درگرگون نخواهد ساخت. متحول شدن یک پدیدهی کاملاً متفاوت با داشتن اطلاعات است. تحول توسط هشیاری و بازبودن میآید: بازبودن نسبت به زندگی، نسبت به مردم، نسبت به هرچیز ممکن.
این دقیقاً معنی واژهی انگلیسی ابله idiot است: بسته. او در دنیای محدود خودش زندگی میکند. هیچ چیز از واقعیت نمیداند. او در رویاهای خودش زندگی میکند ـــ و فکر میکند که همین، واقعیت است! او در باورهایش زندگی میکند، در آنچه که عرف جامعه به او آموخته است ـــ هرآنچه که برایش شرطی شده است.
احمق در جامعهی کاتولیک، یک کاتولیک است. در یک کشور کمونیست، یک کمونیست خواهد بود ـــ همان شخص است؛ هیچ تفاوتی وجود ندارد. چه از انجیل نقلقول بیاورد و چه از “سرمایه Das Kapital”؛ همگی یکی است: بطور مکانیکی نقلقول میکند. او نمیتواند درک کند زیرا برای آموختن آماده نیست.
احمق در یک دنیای بسته زندگی میکند؛ او گُنگ و کر است.
او تماماً بسته باقی میماند. او از بازبود میترسد، زیرا کسی چه میداند؟ اگر نسبت به زندگی باز باشد، پاسخهای ازپیشآماده دیگر برایش کفایت نمیکند. او از اینکه این پاسخهای ازپیشساختهشده را از دست بدهد بسیار هراس دارد؛ به آنها وابسته است. شاید آنها درست باشند و یا غلط؛ این برایش اهمیت ندارد!
🔶بنابراین، دومین مشخصهی یک انسان احمق این است: او گنگ و کر است. او قابل آموزش نیست. هرگز گوش نمیدهد. شاید قادر به شنیدن باشد، ولی توانِ گوش دادن را ندارد.
شنیدن پدیدهای فیزیولوژیک است؛ گوشدادن، چیزی عمیقتر از این است. تو توسط گوشها میشنوی؛ اما وقتی که قلبت نیز با گوشهایت متصل شود، گوشدادن رخ میدهد.
و قلب یک احمق هرگز با گوشهایش متصل نیست. او قادر به دیدن نیست؛ او همیشه هرآنچه را که میخواهد میبیند. او هرگز به واقعیت اجازه نمیدهد که در او بازتاب داشته باشد؛ او قادر به انعکاس واقعیت نیست. او یک آینه نیست.
احمق در دنیایی کاملاً بسته زندگی میکند. او نه در دسترس واقعی قرار دارد و نه قادر به بیان چیزی است. او غیرخلاق است زیرا نمیتواند خودش را بیان کند.
این سومین مشخصهی یک احمق است: او انسان خلاقی نیست. او مقلّد است، و کاملاً غیرخلاق. شاید قادر باشد چیزی را بسازد و چند چیز را کنار هم بگذارد، ولی این هرگز خلاقیت نیست. از وجود او هرگز چیز جدیدی زاده نمیشود زیرا او خودش هنوز زاده نشده است.
احمق میتواند یک کپیکار ماهر بشود، ولی هرگز یک هنرمند بزرگ نیست. میتواند چگونه نقاشیکردن را بداند ــ میتواند خیلی خوب نقاشی کند ـــ ولی قادر نیست هیچ چیز جدید و اصیل و تازهای را خلق کند. او مطلقاً غیراصیل است. او مانند یک آدمآهنی زندگی میکند؛ او به سطح یک ماشین تنزل کرده است.
💜 اشو
📗«دامّا پادا»