حکماً حکایت را شنیدهاید، حکایتِ امیر تیمور گورکانی را؛ آن گاه که از دلیلِ ظفرمندیِ آن خونریز پرسیدند، جواب داد:
وقتی از دشمن فرار کرده بودم، به ویرانهای پناه بردم و ناامید در عاقبت کار خویش اندیشه کردم، ناگاه نظرم بر موری ضعیف افتاد که دانهای غله، بزرگتر از خود را برداشته از دیوار بالا میبرد. چون دقیق نظر کردم و شمارش نمودم، دیدم آن دانه شصت و هفت مرتبه بر زمین افتاد و مورچه عاقبت آن دانه را بر سر دیوار برد. از دیدارِ این کردارِ مورچه چنان قدرتی در من پدیدار گشت که هیچگاه آن را فراموش نمیکنم. با خود گفتم ای تیمور! تو از مور کمتر نیستی، برخیز و در پی کار خود باش. سپس برخاستم و همت گماشتم تا به این پایه از سلطنت رسیدم …
جانستان کابلستان
#رضا_امیرخانی
نشر افق
از قدیم تا اکنون حکایت های فراوان و آموزنده بسیار شنیده و خوانده ایم
یکی از راحت ترین راه های تولید محتوا
بازنویسی یا روان و ساده کردن
حکایت هاست
چگونه؟
حکایت را چند بار بلند باز خوانی کن
و سپس هر آنچه اموختی را با زبان ساده بنویس…
#موفق_باشی