#دلایلی_برای_زنده_ماندن
#مت_هیگ
#گیتا_گرگانی
#مت_هیگ در سال ۱۹۷۵ در شفیلد انگلستان به دنیا آمد. او رماننویس و روزنامهنگار است. تحصیلاتش را در دانشگاه هال در رشته زبان انگلیسی و تاریخ به پایان برد و تا به حال آثار داستانی و غیر داستانی زیادی برای کودکان و بزرگسالان نوشته است. #مت_هیگ در بیست و چهار سالگی به افسردگی شدیدی مبتلا شد، اما توانست آن را پشت سر بگذارد و به زندگی باز گردد.
در کتاب شگفتانگیزِ #دلایلی_برای_زنده_ ماندن شاهد نبرد #مت_هیگ با افسردگیاش خواهیم بود. او راهکارها و تجربیات زیستهی خود در مورد افسردگی را با زبانی صمیمانه به اشتراک میگذارد.
مهمترین نکتهای که #مت_هیگ در این کتاب بر آن تأکید دارد، تأثیر قدرت عشق ورزیدن و دوست داشته شدن است. او به صراحت اعلام میدارد که یکی از عوامل مؤثر در غلبهاش بر این بیماریِ خانمانسوز، عشق و حمایت خانوادهاش بوده است.
یکی از جذابترین نکات این کتاب که آن را کمی با آثار انگیزشی دیگر متفاوت میسازد، بحث و گفتوگویی جنجالی است که نویسنده میان خود اکنون و خود پیشینش ارائه میدهد. در حقیقت خود پیشین نمایندهی روحیهی افسرده و ناامیدانه است که دائما به همه چیز نگاه منفی دارد و خود اکنونش نسخۀ بهبودیافته و امیدوار به زندگی است که ارزش حقیقی زندگی را دریافته است.
بخشهایی را با هم بخوانیم…
تا آن مرحله هیچ درک یا آگاهی واقعی از افسردگی نداشتم، بهجز این که میدانستم مادرم اندک زمانی بعد از تولد من به آن دچار بوده، و اینکه جدهی بزرگ پدریام با خودکشی به زندگیاش پایان داده بود. بنابراین تصور میکنم یک تاریخچهی خانوادگی وجود داشت، اما این تاریخچهای نبود که من زیاد به آن فکر کرده باشم…
#دلایلی_برای_زنده_ماندن
#مت_هیگ
#گیتا_گرگانی
سه روز در رختخواب ماندم. اما نخوابیدم. نامزدم آندرهآ با آب یا میوه که بهسختی میتوانستم بخورم در فواصل منظم وارد اتاق میشد. پنجره باز بود تا هوای تازه وارد شود، اما باز هوای اتاق ساکن و داغ بود. به یاد دارم از این که هنوز زندهام متحیر بودم. میدانم این ملودرام به نظر میرسد اما افسردگی و اضطراب برای سرگرم کردن شما فقط افکار ملودرام در اختیارتان میگذارند. به هرحال، آسودگی در کار نبود. میخواستم بمیرم. نه. این کاملاً درست نیست. نمیخواستم بمیرم، فقط نمیخواستم زنده باشم. مرگ چیزی بود که مرا میترساند. تعداد مردمی که هرگز زندگی نکرده بودند بینهایت بود. من میخواستم یکی از آن آدمها باشم. آن آرزوی کهنهی کلاسیک. هرگز به دنیا نیامدن. یکی از آن سیصد میلیون اسپرمی بودن که موفق نمیشوند…
#دلایلی_برای_زنده_ماندن
#مت_هیگ
#گیتا_گرگانی
عادی بودن چه موهبتی بود! همهی ما داریم روی این بندهای نامرئی راه میرویم که در واقع هر لحظه ممکن است از روی آنها بلغزیم و با همهی هراسهای اگزیستانسیالیستیای مواجه شویم که تنها در ذهنهایمان خاموش خفتهاند.
#دلایلی_برای_زنده_ماندن
#مت_هیگ
#گیتا_گرگانی
در سرم عناوینی مثل “افسردگی” یا “اختلال اضطرابی” نداشتم. بهخاطر معصومیت مضحکم واقعاً فکر نمیکردم آنچه دارم تجربه میکنم چیزی است که مردم دیگر هم حس کردهاند، زیرا چنان برای من بیگانه بود که فکر میکردم برای موجودات دیگر هم باید بیگانه باشد.
“آندرهآ، من میترسم.”
“مشکلی نیست. درست میشود. درست میشود.”
“چه اتفاقی دارد برایم میافتد؟”
“نمیدانم، اما درست میشود.”
“نمیفهمم چطور چنین چیزی میتواند اتفاق بیفتد.”