در باباعتماد به نفس
تصور ما از تفاوت ب ین موفقیت و شکست، مبتنی بر مفهومی است که سیستم استاندارد آموزشی هی چگاه به آن
نمیپردازد: اعتماد به نفس. در باب اعتمادبهنفس ما را با کلیدیتر ین موانعی آشنا میکند که اجازه نمی دهد
پتانسی لهای مان را ب ی شتر به کار ب ینداز ی م. در این کتاب در ب اب سندروم شیادپندار ی خواهیم خواند، در مورد حکمتی
سخن خواهیمگفتکهاز تصو ِر دستشویی رفتن شخصیتهایبزرگ حاصل میآی د و خواه یمد ی د )از جمله( ن یچه و
مونتنیدر باب مقاومت انعطافپذیرانه و دلیریچه حرفهاییبرای ماندارند.
اغلبمان در همان سطح اعتمادبهنفسی که دار ی م درجا میزن یم . چون داشتن اعتمادبهنفس را نوعی خوششانسی
میپندار ی م . اما در حقیقت کامال برعکس است؛ اعتمادبهنفس در واقع مهارت ی است مبتنی بر ای دههایی در باب
جای گاهمان در جهان، که میتوان رازهایآن را آموخت.
مقدمه
اعتماد به نفس نوعی مهارت است و نه موهبتی الهی.
بسیاری از دستاوردها نتیجه نبو غ آدمی نبودند بلکه حاصل نوعی سرزندگی روحی بودند که ما آن را
اعتماد به نفس مینامیم.
ا کثر ما چنان اعتماد به نفس باالیی نداریم زیرا داشتن این ویژگی را قدری غیرقابل دستیابی میدانیم.
فکر می کنیم که عدهای اعتماد به نفس بیشتری در ب دو تولد دارند اما ما به خود تلقین میکنیم که در
شرایط فعلی نمیتوانیم کاری را از پیش ببریم و فکر میکنیم با همین اعتماد به نفس اندک متولد
شدیم. در واقع اعتماد به نفس نوعی مهارت است که نیاز به تقویت دارد و ما می توانیم هنر اعتماد به
نفس را بیاموزیم.
بخش اول: حماقت
نو ع خاصی از اعتماد به نفس وجود دارد که هنگامی بروز می کند که به رتبه و به مقام خود شدیداً
وابسته میشویم. در این صورت هر موقعیتی که جایگاه ما را به خطر بیندازد، اعتماد به نفس ما را تهدید
میکند و به همین دلیل از بسیاری از چالشهایی دوری میکنیم که در آن خطر شرمساری وجود دارد
برای مثال در محل کار برای ترفیع اقدام نمیکنیم تا مدیران، ما را به چشم آدمی مغرور و فریبکار نبینند.
از محدوده امن خود فاصله نمیگیریم تا کسی ما را احمق فرض نکند و به همین دلیل بهترین
فرصتها را از دست میدهیم.
آراسموس نویسنده کتاب در ستایش دیوانگی، در این کتاب در مورد رهایی از تفکرات غلط بحث
میکند. او به ما می آموزد که همگان هر چقدر آموزش دیده و مهم به نظر بیایند باز هم احمق
هستند.حتی خود نویسنده نیز گاهی قضاوت های اشتباه می کرده، گاهی در مراسمهای مهم هنگام
صرف شام، اشیا از دستش می افتادند ولی این موضو ع نشان میدهد که حماقتهای مکرر ما نباید
مانع شود که در جوامع حضور پیدا کنیم. وقتی یاد بگیریم خودمان را همانطور که هستیم ببینیم و
بپذیریم که به طور طبیعی خطا کار هستیم دیگر فرقی نمیکند که مرتکب کارهای به ظاهر احمقانه
شویم. شاید شخصی که در شهر غریب از او آدرس پرسیدیم با نگاهی تحقیرآمیز به ما بنگرد اما اینکه
افراد چنین رفتارهایی از خود نشان دهند دیگر برایمان اتفاق تازه ای نخواهد بود. آنها فقط واقعیتی را
تایید کردند که باالتر آن را پذیرفتهایم: اینکه ما هم مثل آنها و هر شخص دیگری روی ک ره زمین احمق
هستیم!
بخش دوم: سندروم شیادی
ما اغلب در مواجهه با چالشها احتمال میدهیم که دیگران موفق خواهند شد زیرا خودمان را جزو
افراد برنده محسوب نمی کنیم و فکر می کنیم در صورت دستیابی به موفقیت شیاد خواهیم بود و لیاقت
آن جایگاه را نداریم. این سندروم ر یشه در کودکی دارد به خصوص در تفاوت زیاد کودک با والدین، برای
کودک قابل درک نیست که مادرش زمانی هم سن او و ناتوان بوده است. ما گمان میکنیم افراد شایسته
و باالدستی اصال هیچ شباهتی به ما ندارند. ما خودمان را از درون می شناسیم ولی دیگران را فقط از
بیرون میبینیم و از نگرانیها و تردیدهای آنها آگاه نیستیم. ما نتوانستیم درک کنیم که دیگران مانند ما
شکننده هستند گرچه شاید ندانیم چه عاملی باعث آزار درونی افراد شایسته شده اما میتوانیم مطمئن
باشیمکه قطعاًچنینعاملیوجود دارد بنابرایننقاطضعفو اضطرابها نفرین هایی نیستند که فقط
ما دچارشان باشیم بلکه ویژگیهای عمومی ذهن بشر هستند.
راه درمان سندروم شیادی، یک جهش ایمانی سرنوشت ساز است که دریابیم دیگران نیز گاهی مانند ما
نگران و نامطمئن و خودخواهند. شکنندگیهای درونی ما باعث نمیشوند که کاری که دیگران
میتوانند انجام دهند از ما بر نیاید، ا گر ما جای آنها بودیم شیاد نمیشدیم بلکه مانند آنها فردی عادی
بودیم.
بخش سوم: به سیستم اعتماد نکنید
وقتی ایدههای خود را مطحر میکنیم پاسخ متعارفی که در مقابل آن میشنویم خیر است. شاید با
مشاور تجاری خود تماس برقرار و راجع به ایده جدی د خودمان صحبت کنیم و او با تمسخر فراوان به ما
میگوید این کار نتیجه نمیدهد. ما در برابر موارد کوچک و بزرگی در مقابل سیستم تسلیم میشویم.
یکی از ریشههای عدم اعتماد به نفس سطح قابل توجه و خطرنا کی از اعتماد است. وقتی در کودکی
والدین می گفتند نمیتوانیم از کامپیوتر استفاده کنیم، مطمئن بودیم که نظرشان فقط از سر
خیرخواهی و پختگی آنها بوده. به دلیل چنین تجربیاتی است که حس میکنیم اعضای یک سیستم هم
مانند خانواده به شیوه خود مراقب قضاوتهای خودشان هستند اما روشن است که این موضو ع
صحت ندارد.
کودکان به هیچ وجه نمیتوانند درک کنند که در ذهن بزرگساالن صاحب قدرت چه میگذرد. برای مثال
ا گر کودک مدرسهای، معلم خود را در پارک در حال ورزش ببیند بسیار تعجب میکند زیرا در ذهن او این
شخص بزرگ یعنی همان معلم، کل زندگیش حول محور کالس درس و میز بزرگی می گذرد. از نظر
کودک هیچ پیش زمینهای برای معلم وجود ندارد، گویی معلمها هیچ وقت کودک و دچار مشکل
نبودند.
اما ما دیگر کودک نیستیم و باید به بلو غ برسیم.
بلو غ به معنای درست و ایدهآل یعنی وقتی مقام و جایگاه افراد در سیستم بسیار باال باشد، آنها را فاغر
از چیزهایی که در ذهنمان از آنها ساختهایم ببینیم، بدانیم آنها هم مثل خودمان موجوداتی پیچیده و
نا کامل هستند و از آنها تعریفی سنجیده و معتبر داشته باشیم. ما باید بتوانیم سیستم را زیر سوال
ببریم.
بخش چهارم: تاریخ یعنی همین لحظه کنونی
عمدتاً افراد فاقد اعتماد به نفسعقیده دارند که تاریخ به اتمام رسیده است در حالی که فرد با اعتماد
به نفس اعتقاد دارد تاریخ به پیشروی خود ادامه میدهد و آنها هم می توانند تاریخ ساز شوند. یکی از
انحرافهای ذاتی بشر این است که فکر می کنیم تاریخ از پیش تعیین شده است و وضع موجود
همیشه ثابت است اما با نگاهی کلی به تاریخ میتوانیم ببینیم که همیشه وضعیت تغییر میکند مثال
نحوه لباس پوشیدن مردم تغییر کرده یا در گذشته مردم با وسایل آسیب پذیر سفر می کردند، زمان
حال، احتماالت گذشته را در بردارد و به همان اندازه قابل تغییر است و ما هم می توانیم حتی اندازهای
کوچک مسیر آن را تغییر دهیم.
بخش پنجم:تجربه
یکی از بزرگترین منشاهای ناامیدی این است که ما فکر میکنیم امورات باید سادهتر از چیزی باشند که
واقعاً هستند. در واقع ما نه به خاطر دشواری امور بلکه به خاطر اینکه انتظار نداشتیم انقدر سخت
براین ظرفی ِت هایی مربوط است که با باشد تسلیم میشویم. بنا داشتن اعتماد به نفسباال به سختی
آنها مواجه خواهیم شد. متاسفانه در روایتهایی که امروزه می خوانیم و میبینیم موفقیت را امری
ساده جلوه می دهند بنابراین اعتماد به نفس الزم برای مواجهه با سختیها، ناخواسته در ما از بین
میرود.
بک استندآپ کمدین بزرگ در حین اجرا، جزئیات اضطراب آور بازی را به نمایش نمیگذارد. او به ما
نمیگوید با چه اضطرابی در فکر این بوده که آیا بهتر است آخرین خط را نشسته اجرا کند تا حس نوعی
انفعال را به مخاطب بدهد یا اینکه در حالت ایستاده اجرایش کند تا حس نوعی انرژی محبوس شده را
منتقل کند که در حال آزاد شدن است. ما نمیدانیم برای یک استندآپ کمدین، ادا کردن صحیح اولین
چیزی که به ذهن خطور میکند، نیازمند سالها تجربه و تمرین است.
ما به عنوان مشتری فقط پول میدهیم که ازمواجهه بااین سختیها دور بمانیم، مقدمه یک رمان را
نمیخوانیم یا یک دستگاه را فاغر از پیچیدگیهای درونی آن تحسین میکنیم اما روزی جایگاه ما از
مصرف کننده به تولید کننده تغییر میکند و آن زمان هزینه سنگینتری پرداخت خواهیم کرد، هزینه
اعتماد به نفس و احترام به خود. بهتر است انتظارات واقعی از تجربیاتی که قرار است در آینده تجربه
کنیم، داشته باشیم. در این صورت شکستهای ما معنی متفاوتی خواهند داشت و به جای اینکه دلیلی
بر عدم توانایی ما باشند و اعتماد به نفس ما را از بین ببرند بیشتر نشان دهنده این خواهند بود که در
مسیر استانداردی قرار داریم که در انتها به ایده آلهای خود خواهیم رسید. در واقع نگرانیها و
مشکالتمان را مسائل اجتناب ناپذیر خواهیم دانست نه نوعی خطا یا زنگ خطر. اعتماد به نفس این
نیست که باور داشته باشیم هیچگاه با موانع روبرو نخواهیم شد بلکه درک این واقعیت است که
مشکالت جز اجتناب ناپذیری از اهدافی است که میخواهیم به آنها دست پیدا کنیم بنابراین باید
داستانها و روایتهایی را در ذهن داشته باشیم که نقش درد، اضطراب و ناامیدی را حتی در موفقترین
زندگیها عادی بدانند. ما باید شاهد سختیهای اولیه افراد موفق باشیم که بتوانیم خودمان را بابت
نگرانیهای اولیه ببخشیم.
بخش ششم: مرگ
بسیاری از کارها هستند که هر روز عقب می اندازیم مثل شرو ع کار جدید، خریدن خانهای که آرزویش را
داریم، اما کاری نمیکنیم. ممکن است تمام شب را در اضطراب بگذرانیم اما با طلو ع آفتاب آرزوهای
خود را فراموش میکنیم. نا گهان خودمان را می بینیم که فقط مشغول فکر کردن در مورد چیزهای
جالبی هستیم که قصد داریم پس از بازنشستگی انجام دهیم. بی آنکه وارد عمل شویم، با تردید به
زندگی ادامه میدهیم. تردید ما ناشی از احساس خطر است، شاید خرید خانه کار درستی نباشد، شاید
شغل جدید به شکست منجر شود اما باید بدانید منفعل بودن هم بدون هزینه نیست. مواجهه با این
تراژدی که زندگی خود را هدر دادهایم حتی از شکست نیز ترسنا کتر است. ما به آسانی اینکه روزی
زندگیمان به اتمام میرسد را نادیده میگیریم و فکر می کنیم سال بعد یا حتی سال بعدش فرصت داریم.
در قیاس با ترس از مرگ، ترس از شکست چندان هم ترسنا ک به نظر نمیرسد. باید یاد بگیریم خودمان
را در یک زمینه بیشتر بترسانیم تا در زمینههای دیگر ترسمان کمتر شود.
بخش هفتم: دشمنان
اطالع از اینکه فردی از ما متنفر است بدون اینکه ما در ظاهر کاری برای تحریک آنها نکردهایم میتواند
یکی از دردنا کترین موقعیتهایی باشد که با آن مواجه میشویم.
برای افرادی که کمبود اعتماد به نفس دارند وجود دشمن چون فاجعه است. در ساختار روانی ما تایید
دیگران از خودمان باعث میشود ما خودمان را تایید کنیم. وقتی که دشمنان موجب آزار ما میشوند ما
ایمان به آنها را از دست نمیدهیم بلکه ایمانمان نسبت به خودمان را از دست میدهیم.
کمبود اعتماد به نفس در رابطه با دشمنان از کجا نشئت میگیرد؟ بای د مثل همیشه به پدر و مادر رجو ع
کنیم، جایی که والدین در ظاهر با محبت بودند اما اعتماد زیادی به سامانه هم داشتند. ا گر پلیس یکی
از دوستان آنها را بازجویی کند، حدس آنها این خواهد بود که مقامات به درستی به او مشکوک بودند یا
ا گر در حین خواندن روزنامه، نقدی دربار ه یک رمان بخوانند حتی ا گر کارهای دیگر آن نویسنده را خوانده
باشند و دوست داشته باشند هم گمان می برند که نویسنده استعداد خود را از دست داده و نقد روزنامه
را به حق می دانند! چنین والدینی که خود دچار اعتماد به نفس پایین هستند، همین روش قضاوت را
در مورد فرزندان خود نیز به کار می برند. اینکه چقدر و در چه مواقعی فرزندانشان را دوست داشته باشند
تا حد زیادی به عوامل بیرونی ربط دارد. ا گر جهان و سیستم فکر کند که کودک دوست داشتنیست
آنگاه والدین هم کودک را دوست خواهند داشت. در معرض این گونه تربیت ناسالم قرار گرفتن، بار
سنگینی است. ما که عشق را فقط به شکل مشروط دریافت کردهایم گزینهای نداریم جز اینکه شدیداً
تالش کنیم انتظار والدین و جهان را برآورده کنیم، ما دائما نیاز داریم کاری کنیم تا احساس کنیم که
شایسته زنده بودن هستیم. ما فقط در صورتی عواطف و محبت را دریافت کردیم که موفقیت کسب
کرده باشیم بنابراین مدام نیاز داریم باتری خود را از منابع بیرونی شارژ کنیم. تعجب آور نیست که وقتی
دشمنان وارد ذهن ما میشوند سریعاً دچار مشکالت زیادی میشویم چون نمیتوانیم تصور کنیم که
ممکن است آنها اشتباه کنند و حق با ما باشد. باید بدانیم دستاوردهای ما ربطی به شخصیت ما ندارد و
ا گر در کارهایمان شکست هم بخوریم به این معنی نیست که کل شخصیت ما شکست خورده است
چون دوران کودکی، ما را بیدفاع بار آورده است، مرزی بین درون و بیرون نداریم و در برابر احساسات
هر کسی که از ما متنفر باشد، آسیب پذیر هستیم.
ما نمیتوانیم به گذشته برگردیم و آن را تغییر دهیم ولی میتوانیم صداهایی که از نظر عاطفی سالم تر
هستند را به درون خود وارد کنیم. میتوانیم معنایی که دشمنان برای ما دارند را عوض کنیم، لزومی
ندارد که آنها همیشه حقیقت را راجع به ما به خودمان بگویند و به حق برایما تصمیم بگیرند.
بخش هشتم: خود تخریبی
طبیعیستکهانتظارداشتهباشیمهموارهدرپیخوشبختیباشیمخصوصاًدردوحوزهشغلوروابط.
عجیب و ترسنا ک به نظر میرسد که بسیاری از ما اغلب طوری رفتار میکنیمکه عمداً شانسهای خود
را برای به دست آوردن خواستههای خود از بین میبریم. مثالً با کسی که دوستشداریم رابطه برقرار
میکنیم اما با عصبانیتهای نا گهانی او را از خود می رانیم یا ممکن است بعد از ارائهای قانع کننده،
شانسترفیع را از دست بدهیم شایدچون اخیراً از دست مدیرعامل عصبانی بودیم. این اتفاق بیشتر
از آنکه نوعی ب دشانسی باشد نوعی عمل عمدی به نام خود تخریبی است که در آن ما از موفقیت هم
هراس داریم اما به چه علت؟ شاید عجیب باشد اما باید بپذیریم کسانی که در کودکی ما را دوست
داشتند ممکن است به ما حسادت کنند و با موفقیتهای ما از رها شدن، تنها ماندن و به یاد آوردن
نقصهای خود بترسند. شاید موفقیتی که آرزوی آن را داریم در واقع تهدیدی است برای احساسات
کسانی که دوستشان داریم و دچار این نگرانی میشویم که مبادا به آنان لطمهای بزنیم. در چنین
شرایطی باید سعی کنیم نشان دهیم که همراهی آنها برای ما ارزشمند است و به آنها اطمینان دهیم که
به آنها وفاداریم.
در نوعی دیگر فرد تخریبگر، ارزش امید را باال میداندمثالًممکناستفردیدرجوانیامیدوار بوده که
والدین او کنار هم بمانند ولی این اتفاق نیفتاده و فرد نسبت به ناامیدی شکننده شده است. جایی در
شخصیت ما پیوندی عمیق بین امید و خطر ایجاد شده و به همین دلیل به جای اینکه خواهان زندگی
همراه با امید باشیم، زندگی بیخطر، آرام و در عین حال ناامید کننده را در پیش میگیریم.
راه حل این مسئله این است که به خود یادآوری کنیم میتوانیم علی رغم از دست دادن امید زنده
بمانیم. ما دیگر آن کسانی نیستیم که به خاطر ناامیدیهای امروزی رنج بکشد. شرایطی که تا کنون
باعث عملکرد محتاطانه ما شده، دیگر وجود ندارد و چیزی که ما از آن می ترسیم در واقع دیگر متعلق به
گذشته است. ما باید بتوانیم تعادلی بین بدبینی و امیدواری برقرار کنیم و بیقاعدگی سرنوشت را هم
بپذیریم.
بخش نهم: اطمینان به اعتماد به نفس
گاهی تردیدهای شخصی، ما را به این سمت سوق می دهد که تصور می کنیم اعتماد به نفس باال مشکل
روحی است و رفتار به شدت فروتنانه را در پیش میگیریم. مثالً ممکن است افتخار کنیمکه به کیفیت
بد غذای یک رستوران اعتراض نکردهایم یا درب اره حقوق ماهانه خود غر نمی زنیم.
اینرفتار ازجاییشکل گرفته که احتماالًاطرافیانیداشتیمکهشدیداًبیادب و گستاخ بودند و اعتماد
به نفسزیادی بهحق وجودی خود داشتند.آنها احتماالً درهنگام انجام تعمیرات فریاد میکشیدند یا
در برابر کسانی که فکر میکردند به آنها احترام کافی نگذاشتهاند تلفن را محکم قطع میکردند.احتماالً
ما سعی می کنیم با سرپوش گذاشتن روی خشم خود بر خالف آنها رفتار کنیم و فکر می کنیم با این
فروتنی موفق خواهیم شد.
نیچه این عملکرد انسان را تاثیر فراوانی نامید. او فکر میکرد که مسیحیان به دلیل سرپوش گذاشتن
روی عدم توانایی در انتقام گرفتن است که به شدت به بخشندگی خودشان افتخار میکنند.
متاسفانه کافی نیست که ما فقط در درون مهربان و باهوش و با استعداد باشیم بلکه باید مهارتی مانند
اعتماد به نفس را بیاموزیم که ما را توانا میکند و باعث میشود دست به عمل بزنیم. اعتماد به نفس،
دشمن چیزهای خوب نیست بلکه باعث عملی شدن و سرعت بخشیدن به چیزهای خوب میشود و باید
به خودمان فرصت دهیم که آن را در وجودمان پرورش دهیم.