یکشنبه
صدای اذان صبح میومد
تازه چشمام گرم شده بود داشتم میخوابیدم
پدرم اومد گفت بلند شو نمازت و بخون بعد بخواب
گفتم بابا تا الان بیدار بودم داشتم درس میخواندم بعدا قضاشو میخونم لطفاً اصرار نکن خوابم میاد دیگه
بابام گفت نه وظیفه من بعنوان پدرت اینه که اول خودم نماز بخونم بعدش هم به شما یادآوری کنم
گفتم بابا مهم دل آدمه با خنده گفتم دلم پاکه نه دروغ میگم نه مال مردم میخورم حالا نماز هم خدا میبخشه
بابام گفت نه این چه حرفیه هرچیزی جای خودش برای رسیدن به زرده تخم مرغ باید پوستش و بشکنی
نماز هم همینه اول نماز و واجبات بعد دل پاک و…
دخترم بلند شو باهم نماز بخونیم، ایمان به تنهایی کافی نیست باید از ایمانمون مراقبت کنیم
گفتم حالا همه چی جامعه درسته نماز من مشکل داره
بابام گفت ما باید اول خودمون و اصلاح کنیم بعد آروم آروم جامعه اصلاح میشه نگران نباش
گفتم بابا جهان آخرت هرکسی کیفر اعمال خودش و میبینه شما نماز بخونین من فردا میخونم
بابا گفت
كيفر رها كردن خانواده و نزديكان، هيزم آتش دوزخ شدن هست،تربيت دينى فرزندان، بر عهده مدير خانواده هست که فعلا مدیر منم
من و بابا باهم خندیدیم گفتم چشم مدیر
دست بابا رو گرفتم و رفتم وضو گرفتم….