نوشته رادیوم 25

پنجشنبه ۴۸ مائده

داشتم از کنار مسجد رد میشدم

صدای اذان به گوشم رسید

خیلی وقت میشد که مسجد نرفته بودم

نه که اعتقاد به نماز نداشته باشم نه

اتفاقا خیلی هم مقید به خوندن نماز بودم

اما موقعیت و زمان رفتن به مسجد و نداشتم

از صبح تا غروب سرکار می‌رفتم و می‌رسیدم خونه تقریباً شب میشد از طرفی هم نمازهای ظهر و تعقیباتش کمی طولانی برگزار می‌شد

همیشه میگم کاش نمازها رو بخونن بعد صحبت کنند اونایی که شاغل هستن هم به کارشون برسن

 

رفتم داخل حیاط مسجد و وضو گرفتم

رفتم داخل و به رکعت دوم رسیدم

اقتدا کردم

و بعد از تمام شدن نماز داشتم مهر و جانمازم و جمع میکردم پیش نماز شروع به صحبت کرد و حواسم نبود چه میگفتن فقط این آیه رو یادمه

فاستبقوالاخیرات در کار خیر از هم دیگه پیشی بگیرین

داشتم میرفتم بیرون یک برگه دادن که به سوالات جواب بدین و تو قرعه کشی شرکت کنید

منم برگه رو گرفتم و جواب دادم به مسئولش گفتم با اینکه می‌دونم اینا الکیه

اما بفرمایید و خندیدیم

بعد از چند روز گوشیم زنگ خورد از مسجد محل بود

گفت شما برنده سفر به حرم امام رضا شدین

پاهام به زمین چسبید گفتم با امام رضا منو تا الان نطلبیده بودی

حالا اینجوری ؟بدون ریالی هزینه مهمون خودت کردی؟ اشکهام سرازیر شد و راهی شدم

رسیدم حرم و نزدیک ضریح شدم

مات و مبهوت زیبایی ضریح و بوی گل شده بودم

خادم زد به شونه ام

گفت میخوای ثواب کنی؟

یاد حرف پیش نماز مسجد افتادم

در کار خیر پیشی بگیریم

گفتم بله خادم گفت این خانم سالخورده رو ببر زیارتش بده

دست خانم و گرفتم آرام باهم رفتیم زیارت

تو اون مسافت کوتاه مدام برام دعای خیر میکرد

گفت پیرشی مادر می‌دونستی تو رو امام رضا برای کمک من فرستاده خدا خیرت بده زیارات قبول باشه

 

و منم با بغض می‌خندیدم…

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت