نوشته رادیوم30

یکشنبه

خواهرم زنگ خونه بابام و زد

وارد خونه شد

ناراحت و عبوس بود با یک چمدون کوچیک

پسرش هم بغلش بود

مامان گفت خیر. باشه این وقت روز

بابا در حال خوندن قرآن بود

قرآن و بوسید و گذاشت کنار

گفت سلام دخترم خیر باشه

خواهرم انگار منتظر بود ، شروع کرد به اشک ریختن و گفت خیره

اومدم به چند روزی خونه پدرم مهمونی کار بدی کردم؟

مامانم چای آورد

پدرم گفت قدمتون سر چشم

ولی شوهرت کو؟ زنگ بزن اونم برا ناهار خودش و برسونه

خواهرم گفت اسم اون و نیار خواهشاً

چند شبه دیر میاد خونه زنگ هم میزنم جواب سر بالا میده منم دیگه خونه نمی‌رم

پدرم دستی به ریشش کشید و گفت

لااله الا الله نمیشه بابا جان، اینطوری نمیشه

خانم جان بیزحمت یه زنگ بزن دامادت و دعوت کن بیاد خودم باهاش حرف میزنم

خواهرم گفت نه بابا خودت الان زنگ بزن دعواش کن

پدرم گفت نه بخاطر محدودیت های که قرآن قرار داده نمیشه دخالت مستقیم کرد، ولی میشه غیرمستقیم و دوستانه بانی خیر شد و وساطت کرد

در وساطت‌ها، بايد خدا را در نظر داشت

دعوت به نيك و بد، شركت در پاداش و كيفر هست

 

باید با دوستی و محبت متوجه اشتباهش کنیم

هرچیزی آدابی داره

واسطه دوستی و آشتی هم آدابی داره

 

پاشو خانم زنگ بزن

مادرم گفت چشم آقا

تا مادرم خواست زنگ بزنه دامادمون در خونه رو زد و وارد شد

سلام کرد چند دقیقه ای گوشه حیاط با پدرم صحبت کرد

بعد اومدن جلوتر به پدرم گفت آقاجون هرچی شما بگین حق دارین

و به خواهرم نگاه کرد گفت شرمندم خانم دیگه تکرار نمیشه

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت