سه شنبه
وارد دفتر مدیر شدم
احوالپرسی کردم و نشستم
جلوی پام ایستاد و لبخند زد و بعدش نشست
گفت درخدمتتونم بفرمایید
گفتم آقای مدیر شما ماشاالله خودتون باتجربه هستین
حاشیه و حرف گزاف نمیگم
میرم سر اصل مطلب
من شرایطم با شرایط کاری شما نمیخونه
یکی نیست
اگه اجازه بدین دیگه نمیتونم با شما همکاری کنم
مدیر گفت نه نمیتونی این کار کنین
هنرجوها بهتون عادت کردن
گفتم خوب
گفت از لحاظ وجدان کاری نمیتونم استاد و عوض کنم
گفتم پس چطور ماه پیش یکی و عوض کردین من و گذاشتین به جاشون
من واقعا متوجه حرفای شما نشدم
الان میفهمم که خیلی از اصول کاری شما با اعتقادات من همخوانی ندارد
مدیر گفت چی؟ استاد قبلی؟
اون و که شما آنقدر گفتین عوضش کردم
گفتم من؟
من چی گفتم
تصمیم خودتون بوده
گفت نه شما گفتید از همکاران شنیدم
گفتم آقای مدیر خودتون از دهن من شنیدین؟ خودتون دیدین؟
چرا تهمت میزنین یا چیزی که ندیدین میگین؟
واقعا درسته که قرآن گفته زبان تنها عضویه که از حرف زدن خسته نمیشه درد نمیگیره
ولی تهمت گناه کبیره هست
حواستون هست چی میگین
زير سؤال بردن آبروى مردم را ساده نگيرین
سخن بايد بر اساس علم باشد
شما که تو جلسات نبودید
شاید آسون و کوچیک بنظر برسه
اما قطعا نزد خدا بزرگه
خدا از حق خودش هم بگذره از حق بنده هاش نمیگذره
با دل شکسته از دفتر زدم بیرون
چند روز بعد از همکاران شنیدم
مدیرمون توی یک معامله ای شکست بدی خورده و کلی از جیبش خرج کرده
هنوز نتوانسته سرپا بشه
همکاران میگفتن گاهی یادش میره جواب سلام بده یا میگه ببخشید زبونم نمیچرخه سنگین شده….
آهی کشیدم و گفتم خدایا خودت به همه ما رحم کن