نوشته 56

یکشنبه

 

حال و هوای عید غدیر همه شهر و پر کرده بود

همه جا مولودی و علی علی به گوش می‌رسید

زیر لب گفتم یا حیدر تو این شب و روزای عید ولایت کاش به منم نگاهی بندازی دعا کنی خدا بهم آبرو و و عزت بده… که حقیقتا خدا سرچشمه بزرگی هست

 

رسیدم به مرکز شهر

بهش میگفتن میدان گاراژدارا ، از ماشین پیاده شدم.

چند قدمی نگذشته بودم خانمی مرتب جلو اومد و سلام کرد

گفت خانم من برای خرید داروی بچم اومده بودم اینجا، هزینه دارو بیشتر از هفته پیش شده ، برای همینم کرایه برگشتم هم گذاشتم روی پول داروها

 

گفتم از دست من چه کمکی برمیاد؟

کمی من و من کرد سرش و انداخت پایین

گفت خانم مقداری پول میخواستم برگردم خونه پیش بچم، داروهای دیر میشه

گوشیم هم خونه جا گذاشتم نمیتونم به کسی زنگ بزنم. به محض اینکه برسم خونه همون مقدار از طرف شما صدقه میدم

 

کیف پولم و باز کردم

مقداری پول نقد داشتم دادم به خانم و گفتم نمیخواد صدقه بدین ، این عیدی غدیر هست قسمت شما بوده

لبخندی زدم و خداحافظی کردم

حس بزرگی بهم دست داده بود خیلی خوشحال بودم تونسته بودم به یک نفر تو عید غدیر کمک کنم،

 

 

چشمم به پرچم افتاد که مزین به اسم امام علی بود

زیر لب گفتم خدایا شکرت، امام علی ممنون.

عزت و سربلندی دست خداست . ائمه هم دوستداران خدا هستن میشه بواسطه اونها به خدا و بزرگی رسید.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت