نوشته 65

لقمان ۱۷

 

وارد خانه که شدیم

لباسهای خاکیم رو از تن درآوردم، خسته و بی حال وسط پذیرایی افتادم

به مامانم گفتم خدارو شکر مردم خوب اومده بودن، فکر نمی‌کردم هنوز کسی باشه که دایی رو یادش مونده باشه

مامان با صدای خص خص که از فرط گریه اینطوری شده بود

گفت:آره مادر منم فکر نمی‌کردم هنوز بچه های هم رزم داییت از ما خبری داشته باشن

داییت جاش تو بهشته ببین این همه سال درد شیمیایی بودن ریه هاش و با خودش ، تو اون تعمیرگاه فکستنی این ور و اونور میکشید

امروز هم بالاخره رفت جای خودش خوابید و آروم شد.بنده خدا مامان بزرگت با این همه مصیبت چه طوری میخواد تحمل کنه، پدربزرگت، دایی بزرگه ، داداشش ،الانم که ته تغاریش گل پسرش … هعی

 

مادربزرگم با واکر آروم آروم وارد پذیرایی شد

گفت دخترا پاشین ( نمازتون و نخوندین ، ما که به جز همین نماز دیگه آرامشی نداریم ، پاشین نمازمون و بخونیم صبوری کنیم، دربرابر خواسته خدا نمیشه گریه کرد باید تسلیم امرخودش باشیم)، خدا رو شکر بچم امشب بدون درد می‌خوابه…آخ بچم… آخ قلبم…

 

(جایی که الان هست بهتره از این دنیایی که براش پر از درد ناراحتی بود)

 

پرسیدم مامان بزرگ چطوری تونستی به این مقام از ایمان و اعتقاد برسی واقعا ؟

جواب داد: (صبر در برابر معصیت هاست که آدم رو نسبت به بقیه موجودات ارزشمند میکنه، نماز هم مربوط به اسلام و… نمیشه توی سوره لقمان بارها خداوند فرمودند نماز از قبل از اسلام وجود داشته نماز به قلب آدما آرامش میده

آره دخترم، نماز به قدرى مهمه كه زكريّا و مريم و ابراهيم و اسماعيل عليهم السلام خادم مسجد و محل برپايى نماز بودن.)

از طرفی هم دایی بزرگت گل پسرم برای همین امربه معروف و نهی از منکر جونش و داد

یادته؟ الهی مادر برات بمیره

 

مادربزرگم اشکاش و پاک کرد و آرام آرام رفت تا وضو بگیره

 

زیر لب گفتم من مثه دایی جرات ندارم اگه به دوستام برا نماز یادآوری کنم از دستشون میدم

 

مادربزرگم درحالی که داشت میرفت گفت: امر به معروف و نهى از منكر بايد آگاهانه، دلسوزانه، عاقلانه وحتّى المقدور مخفيانه باشه) اینطوری دوستات هم میفهمن که دوستشون داری مادر…

 

خدایا شکرت برای هرچی بهمون امانت داده بودی

ان شاله که امانت دار خوبی بودم برات

خدایا همه رو ببخش و بیامرز

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت