ظهر عاشورا….آفتاب به بالاترین نقطه ممکن خودش رسیده بود، به سختی تکههای ابر را میشد در آسمان دید.
جمعیت عجیبی از سمت میدان آب به طرف حرم امام رضا علیه السلام در حال آمدوشد بودند…
در میان انبوه جمعیت صدای ضعیفی شنیده میشد….
_مامان…. مامان…
_عزیزم چادر من و نکش من مامان شما نیستم
_مامان …مامان…. مامان من هم مثل شما چادرش گل گلی بود …
_آخی جانم… ببین سعید، طفلکی بچه انگار مادرش و وسط شلوغیا گم کرده
_خانم بغلش کن ببریمش پیش پلیسی جایی ،بچه مردم گناه داره
_بیا عزیز جان بیا بغلم نترس من میبرمت پیش پلیس … آی.. آخ….. خانم حواست کجاست زدی تو دهنم ، دستت و جمع کن
_حاج خانم تو حواست و جمع کو. اینجا جای نشستن و بچه ناز کردن نیستا،برو خانتان تا شب بچه ته ماچ کو..
وخیز… راه ره سد کردی….
_ بیا بغلم بیا….. نترس… سعید دیدی چطور زد تو صورتم ؟ زن پررو طلبکار هم بود
_عیب نداره، روز عاشوراست شلوغه ،مردم همه میخوان برای نماز ظهر عاشورا داخل حرم باشن، اشکال ندارد تو بگذر…
_من کی باشم … طفلی این بچه معلوم نیست چقدر تا الان تو سر و صورتش ضربه خورده، حالا کجا باید بریم؟
_اره بنده خدا، نمیدونم از خادمهای نزدیک میپرسیم
_خاله… مامانم گم شده؟ کی پیدا میشه؟
_پیدا میشه عزیزم پیدا میشه….
_سلام خدا قوت… حاجی نیروهای پلیس کجا هستند؟ این بچه و پیدا کردیم میخوایم تحویل پلیس بدیم…
_سلام زوار امام رضا خیلی خوش آمدین.کمی برید سمت راست، دقیق پشت او داربستا یک ایستگاه پلیس هس، بزرگ روش نوشته پلیس به خارجی نوشته .
_ممنون
_التماس دعا ، مهمان امام رضا
_خانم جان بیا بریم از این سمت….
_فکر میکنم همینجاست …. بیا بریم داخل
_سلام جناب سروان ، بنده سعید رحیمی هستم یه جورایی همکاران حساب میشم ، پزشک بیمارستان ناجا هستم. این بچه رو روبه روی حرم ورودی میدان پیدا کردیم، کمک کنین خانواده پیدا بشه
_به به سلام تشکر آقای دکتر، زحمت کشیدن. بچه کجا بود؟ گفتی فلکی آب؟
_بله راستی شما مشهدی ها به میدون میگین فلکه …همونجا بود تنها …
_باشه شما برن دیگه کاری با شما ندرم…تو ایی روزا مشهد شلوغ مره مخصوصا این منطقه… او ور و نگاه…
_وای چقدر بچه اینجا هستن
_اره بچه ها ره میذاریم اینجا ، تا خانواده هایشان یکی یکی مین و با خودشان موبرن…دستت درد نکنه. خیر پیش. بری ما هم دعا کنن…
_بیا بچه جان اسمت چیه؟
_طیبه
_چند سالته عمو جان
_پنج
_خوب برو اونجا بیشین تا مادرت بیه دنبالت
_سرباز قائمی
_بله قربان
_یکی از او قیمه نذری ها هم به ایی بچه جدیده بده ساعت نزدیک یک هست ، حتما گرسنش شده
_چشم قربان
_بیا دخترم، ناهار بخور ، اینم قسمت تو بوده، قیمه نذری آقا خیلی خوشمزست ، بوی عطرش هوش از سر میبره
_ممنون….
_سرباز پیچ رادیو بچرخون ببینیم دنیا دست کیه؟ الان اخبار میگن
خش… خش…. ساعت ۱۴…. هشتم خرداد ماه ۱۳۷۵ هجری شمسی مصادف با دهم محرم عاشورای حسینی
……..
_جناب دو نفر اومدن مشخصاتی که میدم با اون پسر بچه مطابقت داره…
_باشه این برگه ها رو بده امضا کنن بچه هم بده ببرن….
_جناب…
_جناب…
_عمو پلیس
_بله
_ساعت چند شد؟ چرا همه مامان بابا ها اومدن بچه هامون و بردن. مامان من هنوز نیومده… هنوز پیداش نکردین؟… مامانم گم شده میترسه ها…
_ساعت پنج شده، نگران نباش میاد…
_نه نگران نیستم، آخه شبا بدون من نمیتونه بخوابه گناه داره، و گرنه من که بزرگ شدم .
_آفرین…
_جناب یک خانم جوان آمده
_بگو بیاد تو دفتر
_سلام آقا ظهر دخترم و گم کردم هرچی تو جمعیت گشتم پیداش نکردم ، میترسم زیر دست و پا به شده باشه تا الان هم همون اطراف بودم دیگه امیدی نداشتم ، به آقا گفتم یا امام رضا بچم پیدا بشه با بچم بیام پابوسی… خدا شاهده هنوزحرم نرفتم از ظهر دنبال بچم هستم دهن خشک … . یه خانم و آقایی که از حرم بیرون میآمدن گفتن یه دختر و تحویل اداره شما دادن.
_یک چایی میل کنن.. بفرمایید، سرباز دختربچه بیار خانم ببینه همونه یا نه
_ممنون هیچی از گلوم پایین نمیره به حق امام رضا که گمگشته خودم باشه
_مامان…..کجا بودی چقدر دیر اومدی
_دخترم…. امام رضا قربونت مهربونیت و بزرگیت برم…..
_خواهرم ، حالا با دخترت باهم برین زیارت، امام رضای ما امام مهربانی هاست، ما هم بچه محل امام رضاییم… . روی مهمانش و زمین نمیندازه…حاجت دل همه رو میده امام رضا امام مهربانی هاست….التماس دعا