یادداشتی بر کتاب وداع با اسلحه

همینگوی در طول زندگی خود سه جنگ را تجربه کرد. او برای پیوستن به ارتش ایتالیا در جنگ جهانی اول نام‌نویسی کرد، ولی به علت ضعف بینایی نتوانست به عنوان سرباز در جبهه خدمت کند. در نهایت به عنوان راننده‌ی آمبولانس اعزام شد. او پس از مدتی مصدوم شد و ماه‌ها در بیمارستان بستری بود. در جنگ جهانی دوم و جنگ داخلی اسپانیا به عنوان روزنامه‌نگار حضور یافت و تجربیاتی کسب کرد. در نهایت دو مدال افتخار برای خدمت در جنگ دریافت کرد. او برای نوشتن کتاب وداع با اسلحه از خاطراتش در دوران جنگ جهانی اول استفاده کرده است. همینگوی کتاب وداع با اسلحه را در ژانر رئال نوشت و تمرکزش را روی جنگ گذاشت. این کتاب از زاویه‌ی دید اول‌شخص روایت می‌شود و بسیاری آن را شاهکار همینگوی به حساب می‌آورند. منتقدان درباره‌ی این رمان گفته‌اند که بهترین رمان با موضوع جنگ است که از روی جنگ جهانی اول نوشته شده است. این کتاب اولین کتاب پرفروش همینگوی بود و جایگاه او را در ادبیات آمریکا تثبیت کرد. داستان این رمان در کمپی مختص به ایتالیا در جنگ جهانی اول اتفاق می‌افتد. فردریک هنری شخصیت اصلی این رمان و یک راننده‌ی آمبولانس است. این رمان داستان عشق پرشور میان هنری و پرستاری بریتانیایی را در خلال جنگی وحشیانه و غم‌انگیز روایت می‌کند.

………

 

 

 

«وقتی کتاب و شروع کردم به واسطه‌ی نامی بود که در کتاب ناطوردشت شنیدم، آنجا گفته شده بودطور برادرم با این روحیه حساس آن شخصیت زمخت و خشک در وداع با اسلحه را دوست داشت.

کنجکاوی‌ام بیدار شد، و شروع به خواندن کتاب کردم یک روزه کتاب را تمام کردم

گاهی خسته چ کسل میشدم

و گاهی هیجان زده

دقیقا مثل ضربان قلب ، بالا و پایین میرفتم و در نهایت در فواصل آخر که جنگ کمتر و عشق پررنگ تر میشد دوست داشتم کتاب تمام نشود دوست داشتم هنری و کاترین با پسرشان هر سه با هم از بیمارستان خارج شوند دوست داشتم عشق و قدرتش را بر جنگ ببینم….

اما نشد و نویسنده به خوبی زندگی را نمایش داده بود، زندگی همیشه آنگونه که ما دلمان میخواهد، طی نمیشود…»

 

 

……..

هیچ چیز به بدی جنگ نیست… مردم وقتی می فهمند جنگ چقدر بد است، دیگر نمی توانند جلویش را بگیرند، چون دیوانه می شوند. بعضی ها هم هستند که هرگز نمی فهمند. بعضی ها هستند که از افسران شان می ترسند. با همین ها جنگ راه می اندازند.

 

فکر می کردم با شمشیر زخمی می شود، یک دستمال سفید دور سرش می بندند می آورندش یا شانه اش گلوله می خورد. خلاصه یک طوری که منظره اش قشنگ باشد… اما با شمشیر زخمی نشد، بمب، تکه پاره اش کرد.

 

کلمه های بسیاری بودند که آدم دیگر طاقت شنیدن شان را نداشت و سرانجام فقط اسم مکان ها آبرویی داشتند … کلمات مجرد، مانند افتخار و شرف و شهامت یا مقدس در کنار نام های دهکده ها و شماره ی جاده ها و تاریخ ها، پوچ و بی آبرو شده بودند.

 

#همینگوی

#وداع-با-اسلحه

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت