:
به مناسبت چهارصدمین سالمرگ ويليام شکسپير
آثار شکسپير پژواک زنده و نقطه عطف کشف دوباره انسان در دوران رنسانس است. شکسپير انسان را چنان که هست و نه چنان که در دوران قرون وسطی پنداشته می شد، تصوير و بازخوانی کرد. اما در اين بازخوانی شگرف او همه ماسکهايی را که چهره آدمی را پوشانده، از چهره وی بر کشيد و به دور انداخت.
ویلیام شکسپیر
۲۳ آوریل چهارصدمین سالمرگ شکسپیر در بسیاری از کشورهای جهان مراسم و نمایش ها، اجراهای گوناگونی برگزار می شود. نوشتن ۳۸ نمایشنامه کامل از جمله رومئو و ژولیت، رؤیای نیمه شب تابستان، شاه لیر، هملت و مکبث که همگی از آثار جاودان دنیای اندیشه و هنرند، تنها بخشی از یادگار شکسپیر است. او شاعر، بازیگر تئاتر و یکی از مالکین تئاتر گلوب نیز بود. از آثاز او بیش از ۴۲۰ فیلم ساخته شده است. تنها بیش از ۷۵ برداشت از هملت و بیش از ۵۰ برداشت از رومئو و جولیت تا کنون خلق گردیده است. شکسپیر تنها ۵۲ سال زندگی کرد اما آثارش بیش از هر نویسنده و نمایش نویس دیگری در تاریخ مورد توجه و بازخوانی قرار گرفته است.
«بازيگر قلابی و بی استعداد»، «تازه به دوران رسيده الکی خوش» نيش های آبداری بود که از هر طرف از سوی همکاران و همقطاران، نثار جوان تازه کاری می شد که در سال ۱۵۹۰ به تازگی بازی در تئاتر لندن را شروع کرده بود. اين جوان گمنام ويلييام شکسپير نام داشت. فرزند يک دستکش دوز بود که از شهرستان کوچک «استراتفورد» پا به لندن گذاشته بود تا رويای هنرپيشه شدن خود را به واقعيت تبديل کند. در ۱۸ سالگی با دختری ۸ سال بزرگتر از خود بنام «آن _هاتاوی» ازدواج کرد. از چنين جوان بی اصل و نسبی که رنگ دانشگاه و تحصلات عالی را نديده بود، چگونه ميتوانست نمايشنامه نويسی درآيد که طی ۵ قرن ستاره آن بر فراز ادب و هنر جهانی درخشان مانده است؟
هرچه بود سر و صدای همکاران منتقد در برابر استعداد خيره کننده شکسپير جوان به سرعت خاموش شد. نمايشنامه نويسی که در بازيابی حوادث تاريخی و نفوذ آن در ميان مردم اثر فراموش نشدنی ريچارد سوم را نوشت، کمدی نويسی که رويای شب تابستانی را آفريد، تراژدی پردازی که آثار جاودان رومئو و ژوليت و ژوليوس سزار را خلق کرد، نميتوانست پله های موفقيت و پيروزی را بدون مايه و استعداد درونی خود پيموده باشد. موفقيتهای پی در پی ويليام که عليرغم يک رقابت بسيار سخت در بازار تئاتر آنروزی لندن بدست آمد، وی را به يکی از شرکای تئاتر نوساز گلوب The Globe تبديل کرد. بايد بياد داشت که در زمان شکسپير رسم بر آن بود که هنرپيشه ها در مالکيت تئاتر نيز شريک می شدند. در همين تئاتر گلوب بود که شکسپير موفقيتهای خود را پی ريزی و تحکيم کرد. در اين دوران بود که آثار تاريخی و بجا ماندنی مانند هاملتHamlet ، اتلو Othello ، پادشاه لير King Lear و مکبث Macbeth را خلق کرد. شکسپير قبل از ترک لندن و بازگشت به زادگاهش در سال ۱۶۱۱ توانست ۳۷ نمايشنامه درخشان بنويسد و لقب متعلق به طبقه اعيان انگستان يعنی نجيب زاده را دريافت کرد. او همچنين ثروت هنگفتی کسب کرد. شکسپير ۵ سال بعد در سال ۱۶۱۶ در زادگاه خود درگذشت. در سالهای پايان عمر بی توجه به تحولات سياسی و اجتماعی و فرهنگی دوران خويش، اوقات خود را صرف گشت و گذار در طبيعت، معاشرت با خانواده و دوستان و همسايگان و لذت از زندگی کرد. همين سپری کردن سالهای پايانی عمر در زادگاهش آنهم در شرايطی که از هر نظر توان کار داشت و در اوج شهرت و محبوبيت بود، آيا نشان دهنده يک شيوه زندگی و نگاه خاص به انسان و فلسفه زندگی او نيست؟
مکبث: نماد خود کامگی
شکسپير تراژدی (سوگنمايش) مکبث Macbethرا در سالهای ۱۶۰۲ تا ۱۶۰۶ يعنی دوران
پختگی و اوج بلوغ فکری و ادبی خود نوشته است. شکسپير در نمايشنامه مکبث به بررسی حالات و عواطف ژرف بشری و تخيلات او و نيز تاثير پيشگويی در زندگی انسان می پردازد. نمايشنامه با برخورد مکبث و بن کوو در بيابانی با سه جادوگر آغاز ميشود. بدينسان جادوگران که از ايام باستان و نيز در دوران زندگی شکسپير در انگستان مورد باور مردم بودند، در سراسر اين نمايشنامه حضور فعالی می يابند. اما شکسپير نشان ميدهد که اين تمثيل ها که از آغاز در ذهن شخصيت ها وجود داشته اند، در ذهن انسانها تاثيرات متفاوتی می گذارند. پيشگويی جادوگران درباره شاه شدن مکبث، ذهن بلندپرواز و جاه طلب او را تسخير می کند، اما وی تنها پس از بازگويی پيشگويی جادوگران با همسرش ليدی مکبث است که به کشتن شاه دنکن در خواب از سوی همسرش تحريک ميشود. قتل شاه از سوی مکبث و همسرش انجام می گيرد. شخصيت ليدی مکبث به گونه قاتلی خونسرد و سنگدل و همچون يکی از بدترين زنان آثار شکسپير در اين نمايشنامه مشهود ميشود. اما با وجود اين ليدی مکبث پس از ارتکاب قتل در جنون خرد ميشود، ولی مکبث به جنايتکاری سنگدل تبديل ميشود. مکبث و همسرش هر دو افرادی بلند پرواز و جاه طلب هستند و همين روحيه است که آنان را به جنايت می کشاند. پس از جنايت همانطور که جادوگران پيش بينی کرده بودند، مکبث شاه ميشود و به قدرت دست می يابد. اما برای حفظ قدرت به هر قيمت حاضر به هر جنايتی است. شخصيت مکبت مصداق آن است که جنايت برای بار نخست سخت است، اما سپس آسان می شود. پس از قتل شاه مکبث تبديل به جنايتکاری مخوف می شود که برای حفظ قدرت از کشتن هيچ کس باک ندارد. مکبث و همسرش پس از انجام چند قتل سياسی ديگر برای حفظ قدرت، سرانجام به عذاب روحی شديدی دچار ميشوند. ليدی مکبث دچار بيخوابی و جنون و ديوانگی ميشود و بالاخره نيز دست به خودکشی ميزند. مکبث نيز پس از تحمل انزوا و دشواريهای بسيار و حکومتی که نماد کامل بی قانونی و خودکامگی است، سرانجام کشته ميشود.
شکسپير در درام مکبث تاکيد می کند که قدرت غير قانونی و نامشروع ناپايدار است و محکوم به نابودی است و نيز قدرتمندان جبار حتی پيش از رسيدن به مجازات نهايی نيز خوشبخت نيستند و روی آسايش و آرامش را نمی بينند. در حقيقت ميتوان گفت که شکسپير در تراژدی مکبث دور تسلسل باطل خشونت در جامعه انسانی را به زير پرسش می برد و بنيان اخلاقی دوران جديد را پی می ريزد. از ديدگاه شکسپير حکومت خونريز يک حکومت نامشروع و فاقد حقانيت سياسی و اخلاقی است و می بايستی جای خود را به يک حکومت قانونی و عادی که حقوق مردم را رعايت کند، بدهد. شکسپير در تراژدی مکبث که به گونه يک شخصيت فراتاريخی طرح ريزی شده است، اخلاق دوران جديد را عرضه می کند و شخصيت و رفتار مکبث را به صورت نماد تمامی خودکامگان تاريخ معرفی می کند.
بر گور شکسپير که در زادگاه او در استرانفورد قرار دارد، شعری ساده حک شده است:
«ای کسی که از اينجا می گذری، اينجا ويليام شکسپير آراميده است، لطفا گور مرا باز نکن و بگذار در آرامش ابدی بسر ببرم.»
رومئو و ژوليت: معضل عشق
اين نخستين نمايشنامه تراژدی (فاجعه آميز) برجسته شکسپير است. رومئو و ژوليت دختر و پسر جوانی اند که خانواده های آنان با يکديگر دشمنی ديرينه دارند و از اينرو اجازه نمی دهند آنها با هم ازدواج کنند. قهرمانان يک زوج جوان ساده و يک لاقبايند که در آتش عشق يکديگر می سوزند، اما نمی توانند بهم برسند و پس از نخستين و تنها شب مشترک عشق ورزی ، تصميم به خودکشی می گيرند. متن گيرای نمايشنامه که داستان تلخ و شيرين عشق را بيان می کند، طعم و معجزه عشق را به هر بيننده نمايشنامه می چشاند. بيننده به سرعت با سرنوشت تراژيک قهرمانان به يک احساس همدردی ميرسد. اما شکسپير احساساتی نيست. او بيننده را مجبور می کند که چشمهايش را بازکند. شاهکار شکسپير در آن است که عشق را به يک معضل تبديل می کند. نمايشنامه بيننده را در برابر اين پرسش قرار ميدهد که : عشق واقعا چيست؟ آيا به همان سادگی سرشار از شيفتگی است که ژوليت پيش می کشد:
«عشقم همچون دريا بخشنده ای بی پايان است هرچه آنرا بيشتر نثارت می کنم، تيز تر و جانکاه تر ميشود آنرا حد و نهايتی نيست.»
پس از اين اشعار آتشين و سوزناک رمانتيک ، بلافاصله يک درک ديگر از عشق در متن نمايشنامه ظاهر ميشود. «آيا عشق چيزی جز کشش جنسی و ميل به همخوابگی است؟» اين تلقی از عشق برآمدی از شوخی های گستاخانه مرکوتيو دوست رومئو است که عشق را چيزی جز غليان نيروی جنسی نميداند. اما درک رومئو نه مانند دوستش مرکوتيوست و نه همچون برداشت ناب رمانتيک ژوليت. شکسپير با زيرکی به ياد بيننده می اندازد که تا همان چند روز پيش رومئو به دختر ديگری عشق می ورزيده است. پرسشهای ديگری نيز مطرح ميشوند: آيا عشق برتر از مصالح خانوادگی است؟ آيا عشق بحران دوران بلوغ و انتقال نيست؟
يکی از ارزشهای مهمی که شکسپير در رومئو و ژوليت مورد تاکيد قرار ميدهد، عفو و بخشش است. او در دياگولهای گوناگون با کاربرد واژه هايی همچون « خوش قلب»، «رئوف» «رحم» و «مروت» بارها به لزوم گذشت و بخشش انگشت می گذارد و آنرا ساده ترين و انسانی ترين راه حل در برون رفت از گرفتاريها و دشواريهای روحی ميان انسانها می شمرد. ديالوگ زير يکی از فرازهای اين نمايشنامه است:
«پروتئوس: شرم و خجلت مرا گيج کرده است مرا ببخش، والنتينا. اگر قلبت به اندازه کافی از خطاهای من جريحه دار است، پس من ترا به باز خوانی فرا می خوانم. بدان که اندوه من کمتر از خطاهايم نيست.
والنتينا: پس من قانع شدم که اکنون ميتوانم دوباره درباره تو نيک بيانديشم. آنکس که توانايی چشم پوشی از خطا را ندارد نه در زمين جا دارد و نه در آسمان. پس بگذار تسکين يابيم. پشيمانی و مروت، خشم را فرو می نشاند.
رومئو و ژوليت به شکل کمدی آغاز ميشود اما در پايان به يک تراژدی تبديل ميشود. سرنوشت غم انگيز قهرمانان گويای تاثير جدی ادبيات دوران باستان بر شکسپير است. اما از نظر ادبی جای پای آثار شاعران رنسانس ايتاليا را در آن ميتوان ديد.
هاملت: بودن يا نبودن
تراژدی هاملت پيچيده ترين و فلسفی ترين نمايشنامه شکسپير است. هاملت همچنين بدون ترديد مشهورترين نمايشنامه تاريخ ادبيات جهان است. اما آيا هاملت گويای شخصيت و خصوصيات نويسنده آن نيست؟ آيا اين موضوع که هاملت در سه نمونه در فاصله سالهای ۱۶۰۲ تا ۱۶۲۳ نوشته شده و هر بار تجديد نظرها و تغييرات مهمی کرده است، گويای تغيير و تحولات روانی و ذهنی نويسنده آن نيست؟ آيا قهرمان اصلی نمايشنامه يعنی هاملت به بهترين وجهی روحيات و اميال و ترديدهای درونی شکسپير را باز نمی گويد؟ آيا ديگر خصوصيات هاملت نظير چند بعدی بودن، انديشيدن، شک کردن و صاحب انديشه بودن و بويژه تفکر فلسفی او همه گويای نزديکی بسيار او با خالق و آفريننده اش يعنی شکسپير نيست؟
داستان اين نمايشنامه جاودان و همواره تازه از آنجا آغاز ميشود که شاه کلاوديوس برادر خويش را که پدر هاملت است کشته و همسر او را که مادر هاملت است به زنی گرفته و بر تخت برادر به سلطنت نشسته است. هاملت شاهزاده دانمارک از سفر آلمان به قصر خود در هلسينبورگ دانمارک بازمی گردد تا در مراسم تدفين و خاکسپاری پدرش شرکت کند. صحنه نخست نمايش که توليد هيجان و کشش می کند، جلوی قصر السينور در دانمارک نگهبانان مشغول نگهبانی اند. هوراشيو، دوست وفادار هاملت در کنار آنان ايستاده است. نگهبانان از او خواهش کرده اند، به آن جا بيايد تا با روح پادشاه در گذشته سخن بگويد. پدرش به گونه مرموزی به قتل رسيده است. کسی از چگونگی و علل قتل شاه آگاه نيست. در همان حين هاملت درمی يابد که مادر و عمويش با يکديگر پيمان زناشوئی بسته و هم بستر شده اند. وسوسه ها و ترديدهای هاملت هنگامی آغاز ميشود که شاه مقتول به شکل موجودی جن وار به سراغ او ميايد. جن بازگو می کند که چگونه به دست برادر به قتل رسيده است و از هاملت می خواهد که انتقام اين قتل مخوف و ناجوانمردانه را باز ستاند. اما هاملت در طی درام در می يابد که کشتن شاه و آنهم بطوری که اين قتل مشروعيت اخلاقی بيابد، بسيار دشوارتر از آنست که او تصور می کرد. در عين حال هاملت شخصيت بسيار پيچيده و چند سويه ای دارد و بنا به عقيده برخی روانشناسان سده بيستم او نمونه عالی يک فرد چند شخصيتی است. اما تراژدی هاملت از اين هم پيچيده تر است.
در نوشته های شکسپير طبيعت انسان همچون طبيعت سرکش سرشار از چيستانها و شگفتی هاست. خونخواهی پدر يکی از «طبيعی ترين» خواص انسانی است. اين خصوصيت نياز درونی و طبيعی هر انسان است و هيچ توضيح و دليلی برای اثبات و يا مستدل کردن آن لازم نيست. در ذهن هاملت و يا در واقع در نظر شکسپير چنين انتقامی يک قانون همه بشری و فراگير است. اما «انتقام مثلا از کسی که خون برادر را ريخته است، کاملا غير طبيعی است.» نويسنده ای که مدارا و مروت را بزرگترين فضيلت انسانی ميداند، در پشت اين احساس نياز به انتقام در جستجوی چيست؟
بخش بزرگی از نمايشنامه شرح ترديد اجتناب ناپذير هاملت به انتقام است. انتقام موضوع اصلی نمايشنامه است. اما طبع بشری اصولا چندگانه و پيچيده تر از آن است که به سادگی به ماشين قتل تبديل شود. حتی در هنگام امر غير قابل بحثی همچون انتقام از قاتل پدر. هاملت بر اين چندگانگی روحيه انسانی آگاهی دارد و لذا در يک ترديد کشنده بر سر انتقام قرار می گيرد. آيا قبح و خباثت انتقام به همان اندازه اصل جنايت نيست؟ اين پرسشی است که هاملت را بر سر دو راهی قرار ميدهد و توان تصميم گيری را از او سلب می کند. اما هربار او از تصور زناکاری مادر از خود بيخود ميشود. سرانجام با عجز و ناتوانی و در بحرانی جان سوز به سراغ مادر ميايد و با آگاهی از يک روش تربيتی هدايت گرا چنين سخن می گويد :
« تکه فاسد و تاريک قلبت را به دور افکن. با تکه نورانی آن به زندگی سالم روی کن، شب خوش. اما به بستر عمويم نرو، خود را نيک بنما، گرچه چنين نيستی امشب را از او دوری کن. دوری از او بار بعد برايت سهل تر خواهد گرديد و سپس سهل تر توانی از او دوری گزينی.کوشش به خويشتن داری تمنای طبيعی را به چنگ آورد و نيز تواند که خود شيطان را دور کند و او را به دور افکند……»
هاملت در پی رام ساختن طبع وحشی انسان است. اما در عملی ساختن اين هدف در ترديد و وسوسه قرار می گيرد. از ترديد و دو دلی دچار افسردگی می شود. چگونه ميتواند مطمئن شود که آن جنی که پيام آور جنايت عمو و مادر بود، خود شيطان نيست که او را وسوسه می کند؟ اما هاملت يک انسان قرون وسطايی و خرافی نيست که به اين سادگی ها هر چيزی را قبول کند. مشکل او درست برعکس زياد دانستن و فهم بيش از حد است. دچار پريشانی و خيالات گوناگون می گردد. آيا ساده ترين راه پايان دادن به زندگی خود نيست تا از اين همه ترديد و تشويش رهايی يابد؟
«بودن يا نبودن» پرسش بزرگ هاملت است. مونولوگ معروف هاملت کشاکش نيروهای سرنوشت و آزادی اراده را چنين تصوير می کند:
«بودن يا نبودن مسئله اينست. آيا شرافتمندانه تر است که ضمير انسان تير طالع شوم را تحمل کند يا در برابر توفان بلا قد برافرازد و سلاح برگيرد و آن را پايان دهد؟ مردن و به خواب فرو رفتن، و ديگر هيچ! آيا از طريق چنين خوابی می توان گفت که رنج درونی و هزاران فشاری که طبيعت در وجود ما به وديعت نهاده است، پايان می يابد؟ اين غايت کمال و منتهای درجه آرزوست. ولی مردن و به خواب فرورفتن ، خوابيدن و احتمالا خواب ديدن ، اشکال در همين است؛ چون در آن خواب مرگ آسا وقتی از تلاطم زندگی برکنار شده ايم روياهايی که به سراغ ما می آيند ما را به تفکر وا می دارند. آن فکری که چنين زندگی طولانی را فاجعه می شمارد مستوجب احترام است؛ چون چه کسی مايل است تازيانه و تحقير زمانه و بی عدالتی يک ستمگر، و اهانت مردی مغرور و رنج عشقی که مردود شده و تاخير قانون و جسارت صاحبان مقام و خفتی را که از طرف نالايقان نصيب شخص شايسته می شود تحمل کند در حالی که خنجری برهنه می تواند او را از قيد زندگی برهاند؟ چه کسی می خواست بار زندگی را تحمل کند و زير فشار طاقت فرسای آن عرق ريزد و ناله کند اگر ترس از چيزی که پس از مرگ می آيد وجود نداشت؛ ترس از آن سرزمين مجهولی که از مرزهای آن هيچ مسافری باز نمی گردد و اراده را مبهوت و وادارامان می کند که آن همه بدبختی را تحمل کنيم تا به سوی بدبختی های ديگر که از آن بی خبريم بشتابيم؟»
هاملت برای رهايی از پرسش بودن يا نبودن خود را به ديوانگی ميزند. در دوران ديوانگی به اشتباه سبب مرگ يکی از کارکنان عالی رتبه دربار ميشود و در پی آن دختر مقتول اوفليا به مرز جنون ميرسد. پادشاه تازه برای رفع خطر از تاج و تخت، هاملت را راهی انگستان می کند. اما هاملت دوباره و برای آخرين بار به دانمارک باز می گردد. در پايان پرده پنجم نمايش جسد او به گونه ای تراژيک بر وسط سن نمايش افتاده است.
اما اين حوادث تراژيک (فاجعه آميز) تنها صورت بيرونی يک نمايشنامه جنائی است. آنچه هدف شکسپير است و بيننده را می گيرد، درون هاملت است. حالات روحی، خشمی فرو خفته، پيامهای کوتاه اما کارساز، ترديدها و احساسات هاملت است که در مرکز حوادث و زير ذره بين شکسپير قرار دارد. يک جمله معروف هاملت که در ادبيات سياسی جهان نيز شهرت يافته، اين است که : «بنگر سياستمدار را که خدا را نيز تواند فريفت.»
درباره حالات روانی و گفتار هاملت تاکنون صدها تفسير و ترجمه از زوايای مختلف انجام گرفته است. نفرت هاملت از کجا ريشه می گيرد؟ از درونش؟ مادر؟ عمو؟ چرا اينقدر ترديد می کند؟ آيا خود را به عمد به ديوانگی ميزند و يا واقعا ديوانه ميشود؟ رابطه و احساسات او نسبت به اوفليا چگونه است؟ آيا به مادرش عشق نمی ورزد؟ اين پرسشهايی است که هر کسی از ظن خود می تواند به آنها پاسخ دهد. اما اين هنر استادی همچون شکسپير است
که بجای پاسخ های حاضر و آماده، با پرسشهايش مخاطبين را به تعمق و تفکر و حيرت واميدارد.
يکی از ويژگيهای تراژدی هاملت وجود شخصيت ها و بازيگران زياد در آن است و عناصر متضاد و پرتناقصی در آن وجود دارد که آنرا از يک اثر صرفا ادبی و نمايشنامه ای متمايز کرده و به آن جنبه فلسفی ميدهد. شخصيت های نمايشنامه نه تنها قربانی مشکلات درونی خود می شوند بلکه ناگزيرند که درون خود را پنهان دارند و نقاب بر چهر بکشند. اوفليا در اين تناقص است که آيا عشق خود را به هاملت نمايان سازد يا چنانکه خانواده اش از او می خواهند، آنر پنهان و پوشيده دارد. اين کشاکش درونی سرانجام به ديوانگی و خودکشی او می انجامد. علاوه بر او ديگر بازيگران نيز از مادر هاملت گرفته تا شاه و غيره نيز هريک از برملا شدن رازهای مگوهای درونی خود ترس دارند. هدف شکسپير آشکار ساختن واقعيت و دريدن ماسکهاست.
تراژدی هاملت نمايشنامه ای درباره سرنوشت و آزادی آدمی ، نقشه های پنهانی و رويدادهای پيش بينی نشده و ناگهانی و نمايشنامه ای درباره هستی و حيات آدمی است. شکسپير زندگی را مانند صحنه نمايشی می بيند که در آن فرصت تمرين و آمادگی برای رويارويی با رويدادهای تصادفی و غير قابل پيش بينی وجود ندارد. اگر بخواهيم شباهت زندگی انسان با صحنه نمايش را که از اهداف مهم شکسپير در تراژدی هاملت است، از زبان خيام و از منطر ادبيات فارسی مد نظر قرار دهيم، ميتوان گفت:
«ما لعبتکانيم و فلک لعبت باز
از روی حقيقتی، نه از روی مجاز
يک چند در اين باديه بازی کرديم
رفتيم به صندوق عدم يک يک باز»