دوشنبه
پدرم و آماده کردم و رفتیم به حوزه رای گیری
با سختی پیاده شد واکر و جلوی پاش گذاشتم
دستش و به واکر گرفت و آرام آرام به طرف صندوق رفتیم
لوله های دیالیز روی گردنش وصل بود
خانم و آقای مسئول اومدن جلو گفتن حاج آقا افتادین زحمت.
پدرم گفت نه انجام وظیفم هست
من چندین سال برای این کشور خدمت کردم و الان هم نمیخوام رفیق نیمه راه باشم
از طرفی هم اگه آدمها به هدف و آخرت یک چیزی اعتقاد داشته باشند خانوادگی شرکت میکنن
کفشهای پدرم و درست کردم
پیراهن بابام و مرتب کردم
برگه رای گیری و بهش دادم و استامپ و بهش دادم
آقای پلیس نگاهی بهم کرد و گفت شما دخترشون هستین
گفتم بله
گفت بله همونه دخترها دلسوز هستن
لبخند زدم
پدرم گفت بله خدا خیرش بده، عاقبتش به خیر بشه تنها و آخرین وسیله و سلاح آدمها دعا کردن هست.بچه دختر مثل بچه خود آدم هست مثل پیامبر که بچه های دخترشون مثل بچه خودشون عزیز بودند
و حامی هم بودند
جناب سرهنگ دختر منم خیلی کمک حال من و مادرشه بهمون دلگرمی و امی د به زندگی میده
سرم و انداختم پایین و گفتم اختیار دارین جبران زحمات شما نمیشه….
دست پدرم و گرفتم آرام به طرف ماشین حرکت کردیم