نوشته رادیوم 19

چهارشنبه

 

از طرف دفتر خبرنگاری به یکی از روستاهای لب مرز، که اطراف شهرمون، بود دعوت شدم

قرار بود رییس جمهور و همکارانشان به این روستا بیان و وضعیت امکاناتشان و بررسی کنند

شهرهای زیادی رفته بودم مسئولان زیادی دیده بودم

ام آقای رییسی و از نزدیک ندیده بودم

به راه افتادم فاصله زیادی نبود، با ماشین تقریبا دوساعته میشد رسید

جاده خوبی نداشت

باید آروم رانندگی میکردم

از گرونی و تحریم و مشکلات اقتصادی گوشم پر بود

هم برحسب وظیفه هم از روی کنجکاوی دوست داشتم رییس جمهور و ببینم

به روستا رسیدم

رییس جمهور به موقع رسیده بود و با حوصله با مردم روستایی حرف میزد

محو لبخند رییس جمهور شده بودم چقدر ساده و آرام به حرفهای مردم گوش میکرد

عباشون خاکی شده بود ولی اهمیتی نمیدادن

از دوربین عکاسی و گوشی به کلا فراموش کرده بودم

برام خیلی جالب بود نگاهشون میکردم بنده خدا تو این چند سال چقدر محاسنشون سفید شده بود

پدرم می‌گفت سفیدی ریش بخاطر جوش زدن و استرسه

بنده خدا رییس جمهور چقدر استرس مردم و کشیدن

یکی از مردای سالخورده روستا گفت

باباجان خدا عوضت بده

احساس میکنم دوباره جوون شدم

نکردم و یک مسئول به روستای ما اومد

چند روز پیشا به خاطر جاده خراب و نبود بیمارستان عروسم و نوه‌ام و از دست دادم

باباجان ایشالله بعد صدو بیست سال بری بهشت و

یه خونه خوب خدا بهت بده

آقای رییسی گفت ناراحت شدم برای اتفاقی که افتاده ولی تمام تلاشمون و میکنیم کسری ها بهبود بدیم و شما شاد بشین

من هم برای رضای خدا کار میکنم

رضای خدا بالاتر از بهشت و خونه های بهشتی هست.

 

خودکار و کیفم و از کیفم در آوردم و شروع کردم به نوشتن

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت