ال عمران ۵۲
با بی حوصلگی سوار تاکسی شدم
سرم و گذاشتم روی پشتی صندلی
یک آقا هم جلو ماشین نشسته بود
بعد از چند دقیقه توی ترافیک گیر کردیم و داشتم از پنجره خیابون و نگاه میکردم ، بخاطر نیمه شعبان مسجد و درو دیوار چراغونی شده بود
مردم بهم دیگه شیرینی و شربت میدادند
یک سینی شربت هم به طرف ماشین ما اومد
راننده با اخم گفت نمیخواد آقا ، لازم نکرده برو…
بنده خدا رفت طرف ماشین دیگه
مسافر آقا رو به راننده کرد و گفت اع برادر چرا این کار و کردی بنده خدا زحمت کشیده اینهمه تو این هوا وایستاده
راننده گفت من برادر شما نیستم
میخواست وای نسته ، اگه راست میگن برن گرونی و بدبختی مردم و درست کنن، نه برای کسی که نیست جشن بگیرن..
مسافر گفت این چه حرفیه برادر من
امام عصر مثل هوای اطرافمون میمونه،من و شما نمیبینیم اما میدونیم که هست وجود داره ، از گرمای وجودش بهره میبریم
راننده گفت من اصلا این جشن و چراغونی و نمیفهمم. که چی مثلا؟ فکر میکنم شما به جایی وصلی ها … اگر مثه من صبح تا شب کلاج و ترمز میگرفتی الان این حرفا رو نمیزدی
مسافر خندید و گفت
آره من تمام تلاشم اینه به خدا وصل بشم
کارم هم آهنگری هست صبح تا شب دستام تو آتیشه … دستام و ببین.. من همین نیمچه اعتقادم هم به کمک امامان دارم
راننده گفت اگر امام زمان هست چرا هیچ کاری نمیکنه چرا ظهور نمیکنه ما ببینیمش؟من خدا رو فقط قبول دارم به بقیه هم هیچ کاری ندارم
مسافر نفس عمیقی کشید و گفت:
(ببین برادر من نفس امام زمان مرده رو زنده میکنه کور و شفا میده اما هنوز عدهای هستند که لج میکنن نمیخوان ببینن.امام زمان گرفتار کسایی هست که کفر میکنن و لجبازی میکنن، من خودم و میگم، اگه با امام زمانمون بیعت کنیم و بودنش و طلب کنیم قطعا میبینیمش ، اول ایمان باید بیاریم باور کنیم بعد هم تسلیم خواست خدا بشیم
بعد به ما شاید بگن یک مسلمان واقعی ، امام و پیامبر شاهد کارهامون هستند همونطور که خدا از دل و نیت ما خبر داره.یاری و دوستی با دوستان خدا، یاری با خدا هست ، ) نمیشه بگیم خدا رو قبول داریم دوستای خدا رو نه…
راننده به چهارراه بعدی رسیده بود پاش و گذاشت رو ترمز و شیشه رو داد پایین گفت داداش عیدت مبارک ،سه تا شیرکاکائو به ما هم میدی ؟
صحبتامون با این برادرمون داره به یه چیزایی میرسه،
مسافر خندید و گفت خدا راشکر عید شما هم مبارک