سه شنبه 23 آبان
سوره عنکبوت آیه 2
نوشته طیبه انگزبانی
چند وقتی میشد که پدرم اصرار میکرد که به کارگاه جواهرسازیش برم و آنجا مشغول کار بشم
من هم بعد از آخرین امتحان پایان ترم، بدون معطلی به طرف کارگاه حرکت کردم.
سوار تاکسی شدم سلام کردم و سرم را با پیام های داخل گوشیم گرم کردم
راننده که انگار منتظر یک جفت گوش شنوا میگشت ، بدون معطلی گفت : خدایا مصبت و شکر نمیدونم چرا انقدر سختی و بدبختی بهمون دادی؟ مگه خودت ما رو نیافریدی؟ اینهمه دویدن و نرسیدن برای چی بود آخه ؟…. راننده مشغول حرف زدن بود که تشکر کردم و پیدا شدم
ولی حرفهاش ذهنم و سخت مشغول خودش کرده بود
چند قدمی تا کارگاه پدرم باید پیاده میرفتم و به کارگاه رسیدم
پدرم مشغول آب کردن طلا بود و مدام طلا ها رو توی دستگاه میگذاشت و در میآورد
دستم و روی شونه بابام گذاشتم و گفتم قربون دستای زحمت کشت بشم من ، شما که میدونی اینا طلا هستن چرا باز توی دستگاه میگذارین و امتحانش میکنین؟ با خنده گفتم مگه خودتون همیشه نمیگین آزموده را آزمودن خطاست ؟
پدرم دستانش و پاک کرد و گفت : اولا سلام پسر مهربونم ، دوما : طلا باید تحت هر شرایطی محک زده بشه بعد خالص و یکدست میشه ،اگر ناخالصی داشته باشه یکدست نمیشه، مثل انسان که در شرایط مختلف در دین آزموده میشه و در نهایت پاک میشه، درسته که همه ما از نور خدا هستیم و پاکیم اما خداوند هر انسانی رو تحت شرایط مختلف آزمایش میکنه، یکی با مال،یکی فرزند، یکی بلا …. ،خداوند هم در سوره عنکبوت آیه دو میفرمایند.
آیه أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لايُفْتَنُونَ [2]
آيا مردم گمانكردند همين كه بگويند: «ايمان آورديم»، به حال خود رهامىشوند و آزمايش نخواهند شد؟!