نوشته رادیوم 20

سه شنبه   از دیشب خواب به چشمام نیومده تا نزدیکای ساعت هشت که خبر پیدا شدن پیکر پاک آقای رییسی و خوندم   بهت زده و شوکه روی مبل نشسته بودم دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رفت حتی نمی‌تونستم زیر کتری و روشن کنم   رفتم توی فکر چند سال پیش تازه همسرم و از دست داده بودم هرجا میرفتم کار درست درمونی پیدا نمی‌کردم سه تا بچه قد و نیم قد اجاره خونه حرفهای مردم دنبال کار

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 18

پنجشنبه     شب عید آقام امام رضا ع بود دلم هوای حرم کرده بود طبق رسم همیشگی حرم خطبه خوانی انجام میشه گفتم تلویزیون و روشن کنم و خطبه خوانی و مولودی گوش کنم تلویزیون و روشن کرد دیدم خادمین رو به روی هم نشستن سبد گل هم وسط فرش گذاشتن مردم هم پشت سرشون اجتماع کردن خبری از خطبه و مولودی نبود یکصدا باهم دعای توسل و می‌خوندن و اشک میریختن مادرم و صدا زدم گفتم مامان چرا

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 17

شنبه چند وقتی بود سخت دنبال کار می‌گشتم و پدرم مدام اصرار می‌کرد نذر امام رضا کن منم با شک گفتم باشه به خاطر شما نذر کردم اگر کارم درست بشه فلان هزینه و برم بدم به نذورات حرم امام رضا … چند روزی گذشت و منم مدام میگفتم بابا یک چیزی گفت مگه جور شدن کار با شرایط خوب به همین سادگیه؟… بعد از گذشت هشت روز از شرکت معتبری زنگ زدن گفتن فرمی که پر کردین بررسی شده

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 14

یکشنبه   صدای اذان صبح میومد تازه چشمام گرم شده بود داشتم می‌خوابیدم پدرم اومد گفت بلند شو نمازت و بخون بعد بخواب گفتم بابا تا الان بیدار بودم داشتم درس می‌خواندم بعدا قضاشو میخونم لطفاً اصرار نکن خوابم میاد دیگه بابام گفت نه وظیفه من بعنوان پدرت اینه که اول خودم نماز بخونم بعدش هم به شما یادآوری کنم   گفتم بابا مهم دل آدمه با خنده گفتم دلم پاکه نه دروغ میگم نه مال مردم می‌خورم حالا نماز

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 13

پنجشنبه     وارد دفتر موسسه آموزشی شدم سلام کردم و نشستم   به مدیرم گفتم آقای ملکی میرم سر اصل مطلب این حق الزحمه که برای بنده در نظر گرفتین برام صرف مالی نداره… این همه ساعت آموزشی و آنقدر دریافتی … فقط باید هزینه کرایه بدم لطفاً تجدید نظر کنین …کی با آنقدر می‌تونه کار کنه واقعا؟   آقای ملکی پوزخندی زد و گفت تا الان چرا نگفتی؟ اگر کسی نمیاد شما چرا تا الان اومدی؟   گفتم

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 12

شنبه   داشتم مناظره ها رو با دقت تماشا می‌کردم خواهرم گفت چه دقتی هم می‌کنی انگار میفهمی چی میگن الکی خودت و خسته نکن من به همون عزیزی رای میدم که معلممون گفتن هرچی باشه ایشون معلم هستن و از ما بیشتر میفهمند   به خواهرم گفتم این چه حرفیه میزنی؟ ما نباید کورکورانه رای بدیم . تو قرآن خدا هم فرمودند شناختِ حسّى طبيعت كافى نيست، تعقّل و تفكّر لازم است. درسته معلم شما دانا هست اما رای

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 11

یکشنبه تو گروه خانوادگی مطلبی فرستادم با موضوع دلایل و ضرورت به شرکت در انتخابات دختر خالم نوشت وای ما رو کشتی دیگه آنقدری که تو مطلب میفرستی، خود ستاد انتخابات ، مطلب نمیفرسته بعد هم ایموجین خنده گذاشته بود دختر دایی هام هم سریع نوشتن آنقدر که تلاش میکنی چیزی هم که بهت نمیدن بچه های فامیل هم رای بده نیستن پس چرا می‌فرستی ؟ خسته نمیشی؟   گفتم من نون و برای ماهی ها میریزم تو رودخونه اگه

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 10

دوشنبه زنگ خونه به صدا درآمد در و باز کردم دیدم خانم همسایه یه پلاستیک آورده میگه نذری امسال خدمت شما تشکر کردم و گفتم قبول باشه   گوشت و گذاشتم یخچال گفتم خوب این کار یعنی چی ؟ این خانم که مدام داد و بیداد می‌کنه قربانی کردنش چیه؟ پدرم گفت دخترم حواست هست چی میگی؟ عید قربان هست و این ذبح حیوان از موقع حضرت ابراهیم در دین ما جا افتاده يك جرقه‌ى خالص، به يك جريان بزرگ

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 9

سه شنبه   دندون درد امونم و بریده بود فردا هم مهمان داشتم با اصرار به همسرم گفتم باید بریم مبلمانمون و عوض کنیم با وسایل خونه ست نیستن فردا جلو فامیلا آبرومون می‌ره ها دیدی ماه پیش، خونه زری خانم اینا، چه وسایلی چه فرشهایی داشتن یادته     همسرم گفت خانم جان الان دندون و سلامتی شما واجب تره مبل ها هم خوبن چه نیازی هست به تجمل و تجمل گرایی شما اهل قرآن و خوندن کلام خدا

بیشتر بخوانید

نوشته رادیوم 8

چهارشنبه داداشم طبق معمول پشت سیستم نشسته بود و در حال طراحی بود بهش گفتم داداش خدا قوت اینبار چی طراحی می‌کنی   گفت ممنون برای ستاد تبلیغاتی دارم چند تا طرح میزنم امیدوارم مدیرم خوشش بیاد و تایید بزنه     گفتم داداش واژه مردمی بودن و چه پررنگ و لعاب نوشتی   داداشم گفت آره مردمی بودن خیلی مهمه یک ویژگی مهم برای هر مسئولی هست آنقدر مهم و اساسی که بارها تو قرآن به این خصلت اشاره

بیشتر بخوانید

فوتر سایت