دوشنبه از خونه به محل کار میرفتم عجله زیادی داشتم باید به موقع سر کار میرسیدم رییس روی ورود و خروج حساس بود با سرعت پیاده رو را رد میکردم رسیدم به چهارراه دلم میخواست زود چراغ سبز بشه و برم اون دست خیابون یک آقای میانسال بی هوا دستم و گرفت گفت من و از خیابون رد میکنیم باباجان؟ گفتم باباجون خیلی دارم شده میشه خواهش کنم با یک نفر دیگه برین؟من به شدت دیرم شده …
نویسنده: بانو انگزبانی
سه شنبه از مطب دکتر اومدم بیرون دکتر آب پاکی و ریخته بود رو دستمون چشم پدرم دیگه نمیدید دیابت اینبار تیرش و به سمت چشمان پدرم پرتاب کرده بود سری قبل گفته بود با عمل بهتر میشه اینبار گفت دیگه عمل هم جواب نمیده ما رو فرستادن برای آزمایشات کلیه و قلب و… دیابت اینبار پر قدرت داشت میتاخت دونه دونه اعضای بدن پدرم و میگرفت و سیر هم نمیشد تلاش کردم باهاش شوخی کنم شاید روحیه پدرم بهتر …
توی جشن عروسی بودیم زمان اعلام خدایا به عروس و داماد شده بود تقریبا بیشتر فامیل اومده بودند از عمو حسین که کارخونه داشت تا پسر دایی محمد که کارمند ساده بود تقریبا همه زحمت کشیده بودند و اومده بودن هدایا رو اعلام کردن توی دلم گفتم چه کار مسخره ای آخه یعنی وی شاید یکی کمتر داشته یا بیشتر خواست بده خوب که چی مثلا باز خودم جواب دادم از طرفی هم خوبه آدم بفهمه که چه کسی …
پنجشنبه ۴۸ مائده داشتم از کنار مسجد رد میشدم صدای اذان به گوشم رسید خیلی وقت میشد که مسجد نرفته بودم نه که اعتقاد به نماز نداشته باشم نه اتفاقا خیلی هم مقید به خوندن نماز بودم اما موقعیت و زمان رفتن به مسجد و نداشتم از صبح تا غروب سرکار میرفتم و میرسیدم خونه تقریباً شب میشد از طرفی هم نمازهای ظهر و تعقیباتش کمی طولانی برگزار میشد همیشه میگم کاش نمازها رو بخونن بعد صحبت کنند اونایی که …
شنبه وارد حرم مطهر رضوی شدم باورم نمیشد این حجم از زائر توی یک فضای بسته و در همون حالت بوی گل و گلاب هوش از سر میبرد داشتم گلهای بالای ضریح و نگاه میکردم و حسودی میکردم به خانمهایی که دارن گل ها رو تعویض میکنن ،میگفتم خوش بحالشون آنقدر نزدیک ضریح چقدر باید خوش شانس باشی که برای امام رضا خالصانه خدمت کنی.. گفتم مگه میشه شانسی بیای اینجا و خدمت کنی نه حتما پارتی چیزی داشتن …
یکشنبه فیلم امام رضا علیه السلام و برای چندمین بار نگاه میکردم با اینکه میدونستم آخرش چی میشه دیالوگ ها رو حفظ بودم اما بازم برام جذاب بود نه بعنوان فیلم تاریخی ، بعنوان آموزش انسانیت و تکریم مثلا سکانسی که امام رضا با علم و دلیل با دانشمندان مناظره میکنن و دانشمندان از درایت امام رضا متعجب میشن یا سکانسی که سخنرانی میکنند لحظه به لحظه فیلم ، پر هست از نکات آموزشی … تقریباً آخرای فیلم رسیده …
دوشنبه صدای اذان و شنیدم میز کارم و مرتب کردم و رفتم نمازخونه شرکت ، که نمازم و بخونم یک روحانی مهمان شرکت بود و مدیر هم ازشون خواهش کرده بود برامون سخنرانی کنن روحانی شروع کرد به صحبت کردن از اینکه چه نعمت بزرگی داریم تو کشورمون ، همسایگی امام رضا ع اینکه آدما نعمتهایی که دارند و قدر نمیدونن و وقتی ازشون دور میشن متوجه میشن مثلا برای زیارت بقیع باید مسافت طولانی تری رو طی کنیم و …
سه شنبه تو خونه نشسته بودم و آنقدر توی فضای مجازی چرخیده بودم که چشمام درد گرفته بود رد گوشی و سنگینی گوشی روی انگشت کوچیکه دستم افتاده بود هیچ کاری با شرایطم پیدا نمیکردم سر برج هم کلی قسط داشتم بچه کوچیک تو خونه کارهای منزل مهمان داری ها و درسهای بچه ها مغزم درد گرفته بود دیگه هیچ کاری از دستم برنمیومد و داشتم ناامید میشدم گوشی و گذاشتم کنار و چند بار به روح پاک …
سه شنبه از دیشب خواب به چشمام نیومده تا نزدیکای ساعت هشت که خبر پیدا شدن پیکر پاک آقای رییسی و خوندم بهت زده و شوکه روی مبل نشسته بودم دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت حتی نمیتونستم زیر کتری و روشن کنم رفتم توی فکر چند سال پیش تازه همسرم و از دست داده بودم هرجا میرفتم کار درست درمونی پیدا نمیکردم سه تا بچه قد و نیم قد اجاره خونه حرفهای مردم دنبال کار …
چهارشنبه از طرف دفتر خبرنگاری به یکی از روستاهای لب مرز، که اطراف شهرمون، بود دعوت شدم قرار بود رییس جمهور و همکارانشان به این روستا بیان و وضعیت امکاناتشان و بررسی کنند شهرهای زیادی رفته بودم مسئولان زیادی دیده بودم ام آقای رییسی و از نزدیک ندیده بودم به راه افتادم فاصله زیادی نبود، با ماشین تقریبا دوساعته میشد رسید جاده خوبی نداشت باید آروم رانندگی میکردم از گرونی و تحریم و مشکلات اقتصادی گوشم پر بود هم …